ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بی نام

امروز صبح مادرجون رو بردیم بیمارستان تا پاشو گچ بگیریم  اما با تدبیرات دکترها و کارمندهای بیمارستان بعد از ساعتها معطلی  تصمیم بر این شد که باید بریم مطب فلان دکتر و اونجا گچ بگیریم.  نیست تورم شده میخواستن سه برابر پول در بیارن.  ما هم از لج واسه شب پیش یه دکتر دیگه نوبت گرفتیم.  شبم منو پدرجون، مادرجون رو بردیم پیش دکتر مهربونو پاشو گچ گرفتیم. شب داشتم شام درست میکردم که صدای ماشین بابایی رو شنیدمو ریحانه جون اومد خونمون.  شیطون بلا همون دقایق اول ورودش یواشکی از تو کمد پدرجون استامپ رو برداشتو تمام انگشتاشو رنگی کرد.  وقتی مامانی مجبور شد تا دستاشو با وایتکس بشوره خانم به من میگفت...
14 آبان 1391

این روزای من

سلام تا لحظاتی پیش جیگرم اینجا بود. بگذارین از دیشب بگم: بعد از ظهر رفته بودم خونه خاله حدیثه، وقتی داشتم برمیگشتم بابایی ریحانه زنگ زد که کجا بودی؟ اومده بودم دنبالت که ببرمت خونمون. گفت آماده باش دوباره میام دنبالت. گفتم نه نمیام من فردا باید برم دانشگاه و نمیتونم فردا از ریحانه مراقبت کنم.  بابایی اصرار که حتما بیا فردا دانشگاه نرو. گفتم نه باید برم پایان ناممو تحویل دانشگاه بدم تا نمرمو وارد سایت کنن. بالاخره قبول نکرد و قرار شد بیاد دنبالم. راستیتش اعصابم خرد شده بود،  آخه منم کار داشتمو به فکر من نبودن که باید به کارم برسم. شب وقتی بابایی اومد دنبالم با اعصاب خراب آماده شدم و رفتم پایین گفتم همتون ...
11 آبان 1391

ریحانه به مدرسه میرود

سلاااااااااااااااااااااااام من اومدم.  البته هنوزم مشکلاتمون حل نشده اما نمیخوایم روحیه مون رو از دست بدیم.  میخوایم مثل همیشه محکم و استوار باشیم و در برابر سختی ها و بدخواهامون بایستیم. این چند روز خونه مامانی ریحانه بودم. فاطمه زهرا هم دوسته دوست داشتنیه ریحانه هم بود.  دیروز صبح فاطمه زهرا مقنعه مدرسه خودشو سر ریحانه کرد. خیلی بهش میومد و ناناز شده بود. بعدشم مانتو شلوارشو تنش کرد. خاله اکرم هم کمر شلوار رو 4 بار تا زد و تنش کرد. وااااااااااااییی نمونید چقدر ناناز شده بود.  کوله پشتیشو گرفتو میگفت خاله زهرا بیا بریم مدرسه. زودی دنبال کلیدش گشت و رفت دم در تا بره مدرسه. به زور رفت تو ر...
8 آبان 1391

بزل و بخشش استاد

هااااااااا؟؟؟؟؟ چیـــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟  من الان اصلا حوصله ندارما . . . پاپیچم نشید این همه از خودم قُمپُز در کردم. هی واسه خودم کلاس گذاشتم اونوقت این استاد . . . زد تو برجکم. با کلی ذوق چیتان فیتان کردمو همراه مادرجون و پدرجون رفتم دفتر شازده. بعد از 20 دقیقه تاخیر تشریف فرمایی کردنو کلی تحویلم گرفت. یکی یکی پایان نامه ها رو ازم گرفتو شروع کرد به نمره دادن. منم که رو صندلی نشسته بودمو به دستش دید نداشتم. کلی استرس داشتم   ا ما همش به خودم میگفتم این یارو بهم بیست میده.  آره بیست میده.  بعد از نمره دادن باهام درباره کار و کلاسهای فوق لیسانس صحبت کرد و اصرار که حتما بیا ک...
3 آبان 1391

کلاً امروز مبارک

سلامٌ علیکم احوال شما؟؟؟؟؟؟ بنده که بسیار بسیار سرحال و سرخوشم اول از همه : سالروز پیوند دو نور والای آسمانی رو به همه دوست داران طریق درستی و راستی تبریک عرض میکنم و امیدوارم همگی شامل الطاف بیکران الهی و مهر بی پایان ایزدی باشیم. دوماً: مامانی و بابایی عزیز سالگرد ازدواجتون مبارک. امیدوارم برای همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشید. سوماً: این جانب خاله مرمره مرمری  بعد از دو ترم زحمت بی وقفه و بسی رنج بردم در این سال سی  امروز پایان نامه خودم رو از صحافی تحویل گرفتم و امید به الطاف خداوند و مرحمت استاد گرانقدر دارم. باشد که نمره 20 در این پایان نامه به ثبت برس...
29 مهر 1391

جنگل و تمشک خورون

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ ریحانه جیگرم حالش چطوره؟؟؟؟؟ آخرین پستم واسه چهارشنبه بود. یادتونه؟  شبش بابایی اومد دنبالمو منو برد خونشون تا دوباره پرستار بچه بشم  صبح که مامانی و بابایی رفتن سرکار من موندمو جیگرطلا.  جاتون خالــــــــــــــــی چنان صبحانه توپی زدم تو ر گ  که تا حالا به عمرم از نزدیک ندیده بودم  چه برسه به خوردنش خخخخخخ  نون، پنیر، گردو، سر شیر، عسل و شیر.  تا خرخره خوردم آخه کمتر از این موقعیتها پیش میاد جیگرمم که هی دو تا لقمه ای که میخورد میگفت خاله مرضی بیا بریم خونه سازی کنیم. از بس ر...
29 مهر 1391

یه روز پر حادثه

امروز بعد از ظهر دوره خونه خاله حلیمه دعوت بودیم.  من که ظهر با خود خاله حلیمه رفتم خونشون و وظیفه کوزتی رو به نحو احسن به جا آوردم.  البته یه سری خسارت هم دادیم.  خاله حلیمه از دیشب هی سرش بلا میومد. مثلا دیشب ظرف شکستو تیکه اش رفت تو کف پاش.  امروز در شکلات خوری محکم افتاد زمین اما خدا رو شکر به خاطر جنس بسیار خوبش نشکست . دوباره موقع کار کردن وقتی خواست یه وسیله رو از روی کابینت برداره دستش خورد به لبه جا میوه رو کابینتو دستش پاره شد.  البته پاره که چه عرض کنم. کاملا قاچ خورد و تا ته رفت. من که با دیدنش دست و پام شل شد.  زودی مامان خاله حلیمه واسش پاندپیچی کرد تا شب که بره درمانگاه. دوبا...
25 مهر 1391

یه بوس خوشمزه

سلام سلام صدتا سلام امشب خوشحالم. . . .   همینه که هست .  هر کی مشکلی داره بگه تا حلش کنم میدونین چرا خوشحالم؟؟؟؟؟؟؟؟ نه نمیدونین،  امشب جیگرم بوسم کرد.  یه بوس خوشمزه و جیگر آب کن دل همنون آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب جیگرم همراه مامانی و بابایی اومد خونمون. تو بغلم بود و با اشتهای تمام در حال خوردن بادمجون بود.  مامانی بهش گفت ریحانه با لب و لوچه روغنی خاله مرضی رو بوس کن. ریحانه هم زودی بوسم کرد. آخ نمیدونین چقدر خوشمزه بود .بعد شم با دستمال صورتمو پاک کرد. کلی دلم ضعف رفت مامانی میگفت مامان بزرگ و عمه طو...
21 مهر 1391