ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

جنگل و تمشک خورون

1391/7/29 22:06
نویسنده : خاله مرمر
1,036 بازدید
اشتراک گذاری

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام

خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ ریحانه جیگرم حالش چطوره؟؟؟؟؟

آخرین پستم واسه چهارشنبه بود. یادتونه؟ شبش بابایی اومد دنبالمو منو برد خونشون تا دوباره پرستار بچه بشم صبح که مامانی و بابایی رفتن سرکار من موندمو جیگرطلا. جاتون خالــــــــــــــــی چنان صبحانه توپی زدم تو رگ که تا حالا به عمرم از نزدیک ندیده بودم چه برسه به خوردنش خخخخخخ نون، پنیر، گردو، سر شیر، عسل و شیر. تا خرخره خوردم آخه کمتر از این موقعیتها پیش میاد

جیگرمم که هی دو تا لقمه ای که میخورد میگفت خاله مرضی بیا بریم خونه سازی کنیم. از بس رفته بودم تو کف صبحانه گفتم من تا تمام صبحانمو نخورم هیچ جا نمیام. اونم به زور یه صبحانه نصفه و نیمه خورد البته بیشتره شیرشو خورد. وقتیم که پا شدم تا باهاش برم همینجور که جلو جلو میرفت میگفت ای بابا از دستت خسته شدم. دعوات میکنما. وسط خونه سازی هم که از تلویزیون صدای ساز و آهنگ رو شنید دویدو از اتاق رفت بیرون و صدا میزد خاله مرضی بیا اینجوری کنیم. (رقص)

بعدشم که مامانی اومد و بابایی هم زودتر از همیشه از سر کار برگشت. قرار بود شب بریم جنگل و همش دو دل بودیم که امشب بریم یا فردا که ریحان سرما نخوره. بابایی گفت تصمیمتونو بگیرین و زودتر بگین تا ریحان هم اذیت نشی. ریحانه هم زودی در جواب گفت نه من اذیت نمیشم، بریم. بالاخره هر جوری بود تصمیم گرفتیم شب بریم جنگل و زودی تمام وسیله هامونو جمع کردیمو هر کدومم یه پتو از نوع تابستونی برداشتیم که سبکتر بود. آخه اونجایی که میخواستیم بریم خودش پتو داشت.

وقتی آماده شدیم رفتیم دنبال خاله اکرمو فاطمه زهرا و خاله فائضه و ماشینمو رو تکمیل کردیمو راه افتادیم. شب وقتی رسیدیم عمو سعید اونجا بود و همگی با هم رفتیم به محل مورد نظرمون.

خانواده های دیگه هم اومده بودن. ما خانمها هم که همش تو اتاق بودیمو کلی گفتیمو خندیدیم. ریحان هم همش گیر میداد که پالتو و کلاهشو در بیاره اما با مخالفت مامانی مواجه میشد و چند بارم به خاطر همین مخالفت گریه کرد. 

قبل از شام هم همگی رفتیم داخل جنگل و یه دوری زدیمو بعدش اومدیم داخل اتاقامونو آبگوشتی که رفسنجانیها درست کرده بودنو زدیم تو رگ. بازم جاتن خالی آبگوشتش خوشمزه بود. داخلش زیره و یه مقدار سبزی هم داشت که این مدلیشو اولین باری بود که خورده بودم.

موقع خوابم خدا رو شکر تا برق خاموش شد ریحان خوابید.اما یه نی نی 8 ماهه دیگه اونجا بود که بیچاره تا صبح بارها بیدار شد و گریه کرد. بیچاره مامانش خیلی اذیت شده بود. یه بارم نصفه شب خاله اکرم با پا کوبید تو سرم و جفتمون یهو با ترس بلند شدیو همدیگه رو نگاه کردیم خاله اکرم هی ازم عذرخواهی میکرد اما من از بس خواب داشتم اصلا حرف نزدمو خوابیدم.

صبحم همگی با هم صبحانه خوردیمو بعد از صبحانه خانواده ما با خانواده عمو سعید و خاله فائزه و خاله حلیمه رفتیم تو جنگل تا سبزی بچینیم. البته من و خاله فائزه ناظر بودیم و همگی در حال سبزی چیدن بودن حتی ریحانه هم بارها بهشون کمک کرد.

تو مسیرمون یه درخت انار ترش بود که یکی ازش چیدیمو خوردیم ریحانه هم از بس خورده بود هی میگفت لبم میشوزه (میسوزه). بین راه عمو مهران و خاله زهرا هم به جمعمون اضافه شدن. تو مسیر یه کمم تمشک خوردیم و برگشتیم به اتاقامون ناهار آش خوردیم. بعد از ناهار هوا بارونی شدنایت اسکین. اولش گفتیم یه کم بشینیم اما وقتی دیدیم داره بدتر میشه تو همون بارون راه افتادیم به سمت جاده. خدا رو شکر به خاطر درختهای جنگل خیلی خیس نشدیم.

تو راه قبل از اینکه به جاده آسفالت برسیم کلی درختچه تمشک وحشی داشت و ما سرنشینای دو تا ماشین با چنان حمله ای به سمت این تمشکها میرفتیم که نگو و نپرس هممون بدو بدو میرفتیم تمشک میچیدیم تا یکی دیگه نچینه. منم یه بار که رفته بودم زیر درختچه تا از اون زیر هم بچینم مقنعه ام به تیغاش گیر کرد و با خنده جیغ میزدم کمک عمو سعید که اومد کمکم کنه من همونجور اون زیر در حال تمشک خوردن بودم. یه بارم یه جا خیلی تمشک داشت و من رفته بودم تا تند تند تمشک بچینم خاله حلیمه بهم لیوان داده بود تا بریزمشون تو لیوان. منم بس که هل شده بودم لیوان رو دست گرفته بودمو تندتند تمشک میکردم تو دهنم.

هممون وسط خیابون میدویدیم تا بیشتر تمشک بخوریم. انگاری تا حالا تمشک نخورده بودیم. اما آخر سر یه لیوان تمشک واسه جیگرم چیدمو وقتی سوار ماشین شدم مقنعه ام کاملا خیس بود. اما عوضش خیلی خندیدیمو بهمون خوش گذشت.

بدو برو ادامه مطلب

گلی که بابایی واسه مامانی خریده بود و جیگره ما رو خون کرد

1

1

اینم اون درخت انار ترشی که گفته بودم

1

1

ریحانه خانم در حال انار ترش خوردن

1

1

1

این سنگه رو عمو سعید پیدا کرده بود که شکل قلبه، قلب سنگی به این میگن

1

اینجوری نگاش نکنین این بدبختو، فکر بدم به سرتون نزنه. اینا قارچه. ما خودمون تا حالا این مدلی قارچ ندیده بودیم. حالا کی دوست داره از اینا بخوره؟

1

درختهای جنگل تو راه برگشت تو بارون و مه

1

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان محمد و ساقی
28 مهر 91 22:50
سلام مرمر جون.ایشا... همیشه به گردش و آبگوشت و آش و انار ترش و تمشک.دختر مگه تو تا حالا تمشک نخوردی اون سنگ قلبه خیلی خوشگل بود.از اون فارچها هم خیلی خوشم اومد.
مامان امیر مهدی
29 مهر 91 0:17
عزیزم همیشه به گردش
سارا
29 مهر 91 11:44
انقده تمشک تمشک کردی که آب دهنم قطع نمیشه ای نامرد
راستی فکر کنم اون قارچها سمی باشن نه؟؟؟؟؟؟؟؟

آره سمی هستن
مامان محمد سپهر
29 مهر 91 14:27
عزيزدلم عجب با چالشي روبرو شدي؟خدا كمكت كنه .

مرسی از دعات، الان دارم زیر بار این فشار له میشم
مامان میعاد
29 مهر 91 16:16
ی جان امیدوارم. امیدوارم که همیشه به خوشی و شادی باشید و زندگیتون بگذره.
چه قلب سنگیه قشنگ بود. برش داشتی که
منم اولین بارم بود این مدل قارچ دیدم

مرسی مامانی، آره اون سنگه رو گرفتم.
دایی رسول
30 مهر 91 22:44
اون سنگه قلب خاله مر مره
باور کنید راست میگم

دایی دارم برات. همچین حالتو بگیرم. حالا من قلبم سنگیه؟؟؟؟؟؟
مامان آنیسا
1 آبان 91 12:11
همه ی ریحانه ها جیگرن
رضوان مامان رادین
2 آبان 91 0:09
همیشه به گردش.
وای چقدر دلم جنگل خواست و تمشک و...

قول میدم این دفعه به جای شما هم بخوریم