ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

عید فطر و سفر به طهنه

1392/5/18 سلام سلام صدتا سلام دوست جونیا  ریحانه جونی پساپس عید فطرتون مبارک.  عید بخور بخور مبارک شرمنده که نشد روز عید بیام و پست بگذارم آخه میدونین چی شد؟؟؟؟؟؟ رفته بودیم سفر. . . . اونم یه سفر یه روز و نیمه حالا با کی؟؟؟؟ کجا؟؟؟؟؟ با دایی مهدی و زندایی زهرا، عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه، مامانی و بابایی و ریحانه و گل سر سبدشون خاله مرمر رفته بودیم روستای ییلاقی طهنه، همون روستای پدریه بنده. . . .آخه ما 4 سال بود که اونجا نرفته بودیم و همیشه هم پدرجون  مادرجون اصرار میکردن بریم اما ما به خاطر یه سری مسائل نمیرفتیم اما این دفعه دیگه دل رو زدیم به دریا و رفتیم ...
21 مرداد 1392

بدون عنوان

1392/5/14 سلام دوست جونیا سلام جیگرطلا امشب مثل اکثر شبهای دیگه ساعت 12 با خاله اکرم و عمو سعید و فاطمه و مامانی و بابایی و ریحانه رفتیم پارک. جاتون خالی کلی پشت سر کسایی که دربارمون حرف زده بودن حرف زدیم و یِر به یِر شدیم کلی هم حال کردیم  از اینکه خیلی مهم شدیمو هر جا هر اتفاقی میافته رد پای ما سه تا زن هم اونجاست  حتی اگه نقشی هم نداشته باشیم.  همه فکر میکنن ما هر کار میکنیم پشتش یه نقشه خفن داریم  و با سی آی ای دستمون تو یه کاسه است .  اینقده حال میده که نگـــــــــــــــــــــــو.  از اینکه ما سه تا اینقدر فکر اطرافیانمون رو مشغول میکنیم کیف میکنم.  اخه ما به طور طب...
15 مرداد 1392

یه پست دارم پر از حرف پر از عکس

1392/2/8 سلام سلام سلام خاله مرمر اومده با یه پست پر حرف و پر عکس شنبه بعد از اذان مغرب و عشا بود که شماره خونه ریحانه جونی افتاد رو گوشیم. نیست منم خیلی زرنگمممممم زودی فهمیدم که این زنگ از اون زنگــــــــــــــــــــاست..... بعععععله درست فهمیده بودم و از همون زنگا بود،  مامانی بنده رو به صرف بچه داری با چاشنیه ناهار دعوت کرد.  منم قبول کردمو تا یه ساعت بعدشم بابایی اومد دنبالم. منم که میدونستم الان مامانی نشسته و داره درس میخونه  واسه فردا و حتما هم تا حالا شام درست نکرده و زود هم میخواد بخوابه واسه شام از بیرون غذا گرفتم. وقتی رسیدم ریحانه خانمی گفت خاله مرضی من جوجه دارمو سه...
9 ارديبهشت 1392

قایم باشک

1392/1/22 سامبولی بلیک یه وقتایی به خاطر مشغله های فکری خودم با یه کار کوچیک ریحان عصبی میشمو واسش اخم و تخم میکنم  اما همیشه بعد از اینکه میره خونه و پیشم نیست دچار عذاب وجدان میشمو اصلا تحمل ناراحتیشو ندارم.  با اینکه ریحان خیلی زود همه ناراحتیا رو فراموش میکنه و با کوچکترین محبتی دوباره میاد سمتت و آشتی میکنه  اما خودم نمیتونم از عذاب وجدانم خلاص بشم.  چون خیلی دوستش دارمو دلم نمیخواد اصلا ناراحت بشه.  وقتی اشک میریزه دلم ریش ریش میشه یکشنبه وقتی پیشش بودم حالم اصلا خوب نبود و خیلی باهاش بازی نکردم.  وقتی اذیتم میکرد حتی حال جواب دادنو اخم و تخم هم نداشتم.  خیلی بی حا...
22 فروردين 1392

یکشنبه های پر ماجرا

 1391/1/18 سلام بر سلطان بانوی خودم سلام به دوست جونیای مهربون که اگه کامنت نگذارید میشید نامهربون جونم براتون بگه که تعطیلیا تموم شد و مدرسه ها باز شده و مامانی بازم باید بره مدرسه و بنده هم باید هر هفته یکشنبه ها برم خونشون و در سِمَت پرستار ریحان ایفای نقش کنم. دیشب هم بابایی اومد دنبالمو با هم رفتیم خونشون. قبل از شام تمام نانهای دست و پای ریحان رو براش لاک زدم  بعد از شام مامانی و ریحان مسواکاشون رو زدن و مامانی زودتر کاراشو رسید و گفت میخوام زودتر بخوابم که فردا باید زود بیدار بشم.  بعدم رفت تو اتاق ریحان و پای تخت ریحان دراز کشید. منو ریحان هم تو آشپزخونه نشستیمو ریحان از...
18 فروردين 1392

سال نو مبارک

 1392/1/1 سلام سلام صدتا سلام به قول فامیل دور: عید شما مبارک، صد سال به این سالها، هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز  خوش میگذره؟ خوب آجیل و میوه وشیرینی خوردین؟؟؟؟ ببینم اینجا چندتا پسته خور و مرفه بی درد داریم ریحانه خانم شما چطور؟؟؟؟ تا اونجایی که من میدونم این دو روزی خوب دلی از عزا در آوردی و کلی با شکلاتا و شیرینی ها و آجیلها به خودت حال دادی و خوش گذروندی. نوش جون همتون جیگرطلا از خدا میخوام سال 1392 سالی سرشار از خوشی و سلامتی برات باشه و کلی چیزهای خوب یاد بگیری و در کنار مامانی و بابایی لذت زندگی رو ببری. حالا بریم سر وقت گزارش کار :  صبح روز چهارشنبه...
1 فروردين 1392

تخت و کمد

1391/12/8  سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام دو سه تان بالاخره امروز طلسم شکسته شد  و مامانی و بابایی قرارداد تخت و کمد ریحان رو امضا کردنو انشاالله تا یک هفته دیگه آمادست. جیگرم امشب شام پیش ما بود و مامانی میگفت امروز وقتی عصبانی بودم ریحان اومد طرفمو بوسم کرد  که مثلا بخندم اما من که اعصابم خرد بود به روی خودم نیاوردم.  ریحان هم با دیدن قیافه مامانی رو کرد به بابایی و گفت مامانی خودشو میگیره. امشب بابایی به ریحان گفت حالا که تخت و کمد خریدی ما رو میبری شاتوت و بهمون بستنی میدی؟؟  ریحان: آره بابایی: هر چی بخوایم برامون میخری؟ ریحان: آره ...
9 اسفند 1391

تنها در خانه

  1391/12/6   سامبولی بلیکم دیشب ساعت 12 بود که بابایی اومد دنبالمو با هم رفتیم خونشون. دیشب واسه شام ریحانه جونی مهمون داشت و آقا سامیار و حنانه خانم و عارفه خانم همراه مامان باباهاشون پیشش بودن.  وقتی رفتم خونشون ریحان شروع کرد به گزارش کار دادن که سامیار و حنانه سر ماشینم دعوا افتادن و گریه کردن.  وقتی رفتم تو اتاقش دیدم کلبش خراب شده و تمام عروسکاشم بهم ریخته. با صدای بلند گفتم ریحـــــــــــــــــــــــــــــــــان زودی اومد پیشمو گفت خاله مرضی من خراب نکردم.  سامیار خراب کرد. گفتم خب چرا نگفتی مراقب وسیله هام باشین که خراب نشه؟؟ گفت نگفتم. این دفعه میگم. بعدم با هم ...
6 اسفند 1391