ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

یکشنبه های پر ماجرا

1392/1/18 22:06
نویسنده : خاله مرمر
724 بازدید
اشتراک گذاری

 1391/1/18

سلام بر سلطان بانوی خودم

سلام به دوست جونیای مهربون که اگه کامنت نگذارید میشید نامهربون

جونم براتون بگه که تعطیلیا تموم شد و مدرسه ها باز شده و مامانی بازم باید بره مدرسه و بنده هم باید هر هفته یکشنبه ها برم خونشون و در سِمَت پرستار ریحان ایفای نقش کنم.

دیشب هم بابایی اومد دنبالمو با هم رفتیم خونشون. قبل از شام تمام نانهای دست و پای ریحان رو براش لاک زدم بعد از شام مامانی و ریحان مسواکاشون رو زدن و مامانی زودتر کاراشو رسید و گفت میخوام زودتر بخوابم که فردا باید زود بیدار بشم. بعدم رفت تو اتاق ریحان و پای تخت ریحان دراز کشید. منو ریحان هم تو آشپزخونه نشستیمو ریحان از باغ و هاپوهایی که روز تو گتاب دیده بود برام تعریف کرد و کلی سیر داغ پیاز داغشو زیاد کرد که خوشمزه تر بشه.

تازه مامانی دراز کشیده بود که ریحان هم گفت خوابش میاد. با هم رفتیم رو تختش و شروع کردم به قصه گفتن. اول قصه گیر داد به خانم خرسه که بگذار بغلم بخوابه. . . . . یه کم بعدش گیر داد که این یه وقت منو نخوره؟؟؟؟ بگذارش پایین بخوابه . . . . یه کم بعدش بلند شد ببینه یه وقت خرسه رو زمین نباشه. بعدشم که گیر داد که چرا رو زمینه؟؟؟؟ بگذارش پیش مامانی بخوابه..........

بالاخره با کلی پارازیت براش قصه گفتم. به جای اینکه داستانای تکراری براش تعریف کنم سعی کردم از کارای خودش و الوچه خوردناش بگم و کارای خوب و بدش رو بهش بفهمونم. البته شخصیت اصلی قصه اسمش مریم گلی بود.

هر بار که مریم گلی یه کار جدید میکرد ریحان میگفت: مثل من؟؟؟؟؟ منم میگفتم آره مثل تو. تازه وسطای قصه بودم که ریحان گفت حرف نزنو خودش شروع کرد به تعریف کردن بقیه قصه. یعنی اونقدر گیر داد که آخرش مامانی گفت خاله من میرم تو اتاق خودم میخوابم تو و ریحان اینجا باشین. این حالا حالاها نمیخوابه.

بعد از رفتن مامانی ریحان گیر داد میخوام تلویزیون ببینم. رفتیم تو پذیرایی و مشغول تی وی دیدن شد اما خیلی زود بی خیالش شد و چندتا نایلون که توش وسیله های مامانی بود رو دستش گرفت و هی از این اتاق به اون اتاق خش خش میداد و رفت و آمد میکرد. هر چی من گفتم ریحان سر و صدا نکن، مامانی میخواد بخوابه گوش نکرد. هر چی بابایی گفت بازم گوش نکرد.

آخرشم منو تو اتاق تنها گذاشتو رفت رو تخت پیش بابایی و مامانی اما اونقدر اون نایلون رو تکون میداد و حرف میزد که دیگه داشتیم دیوانه میشدیم. گفتم ریحان اگه حرف بزنی و نگذاری بخوابیم من میرم خونمون. . . . . اما اهمیت نداد. . . . . منم که دیدم اینطوریه الکی در رو صدا دادم و گفتم من رفتم خداحافظ. . . . . بعدشم تو رختخوابم دراز کشیدم. . . . ریحان سریع اومد ببینه من رفتم یا نه اما چون اتاق تاریک بود نتونست منو پیدا کنه و فکر کرد رفتم. . . . یه کم نق زد که خاله مرضی رفت بابایی هم گفت اگه دراز بکشی و حرف نزنی خاله رو میگم برگرده. . . . بالاخره اینجوری بود که ریحان ساکت شد و خوابید. نصفه شب هم بابایی ریحان رو آورد رو تخت خودش گذاشت.

صبح هم که بابایی و مامانی رفتن سرکار ریحان از خواب بیدار شد و دید تو اتاق خودشه زودی پرید رفت تو اتاق مامانی و بابایی اما وقتی دید نیستن با لب و لوچه آویزون اومد پیشمو گفت مامانی و بابایی رفتن.

بعدشم با هم صبحانه خوردیمو چون حالم زیاد خوب نبود همش خوابم میومد اما مگه این ریحان میگذاشت من بخوابم!!!!!!!!

الا و للا پاشو یه بازی جدید بکنیم بعداً بخواب. دیگه اونقدر گیر داد که ظهر شد و ما هم مشغول یه بازی جدید بودیم که مامانی اومد.

تازه مامانی اومده بود که ریحان با یه جعبه کوچولو اومد پیشمو ظرف چسب نواری هم تو دستش بود. . . . جعبه که توش ناخنای مصنوعی برای عقد مامانی توش بود رو داد دستمو گفت با چسب نواری برام بچشبون. . . . هر چی گفتم عامو ای چسب برا ای نی، قبول نکرد

منم مجبور شدم تک تک ناخنا رو که چندتا هم کم بود رو با چسب نواری براش بچشبونم.ریحان هم به محض وصل شدن ناخنا جوگیر شد و بلند شد و شروع کرد به رقصیدن و عشوه اومدن.

یعنی این بچه هلاک رقص و این کاراست.

کل روز هم گیر داده بود به کیف من. هر بار سرمو دور میدید میخواست بازش کنه و از توش لاک برداره. هر چی میگفتم داخلش لاک نیست قبول نمیکرد. یه بار که کیف رو پام بود دستشو گذاشت رو کیف. وسیله های تو کیف رو از بیورن دست میکشید و میگفت واااااااااااااای چقدر لاک آوردی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! چه خبره؟؟؟!!!!! من فقط یکی میخوام

یعنی فقط هدفش این بود که کیف منو تخلیه کنه. منم از ترسش همش کیفمو میگذاشتم تو کمد و درشم قفل میکردم

بعد از ناهار هم این خانم خانما اونقدر شیطونی کرد و اذیت کرد که هممون رو به نقطه جوش رسوند. اما زودی لباس پوشیدیمو زدیم بیرون و ریحان خانم تو ماشین خوابید. . . . که شانس آوردیم خوابیداااااا وگرنه معلوم نبود تا شب چه بلایی سرمون میاورد.

بدو برو ادامهماچ

چند روز پیش بابایی خواست ماشینو بشوره که ریحانه خانمی هم جوگیر شد و خواست یه کمکی به بابایی بده اما جز آب بازی کاره دیگه ای نکرد

اینم از بساط مسواک زدن ریحان که هرشب یه ربع وقت میگیره و این بساطش ادامه داره

اینم از ناخن مصنوعیهای ریحانه و عنان از کف نهادن ریحان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان مامان رادین
18 فروردین 92 23:54
بچم خوب لاک دوست داره ...خاله مرضی شما چرا برای جیگر طلا چند تا لاک نمیخری ؟؟راستی بقیه روزهای هفته ریحان جون پیش کی می مونه؟


این ژنش به من رفته
من خودم کلکسیونه لاکم. هر بارم از لاکای خودم براش میزنم. اما ریحان همش انگشتش تو دهنشه و لاکشو میخوره. اگرم دم دستش باشه تمام خونه رو لاکی میکنه.
این ترم مامان ریحان یکشنبه ها از صبح تا ظهر مدرسه داره با پنجشنبه ها. واسه همینم بقیه روزها خودش خونست. واسه پنجشنبه ها هم چون کلاسش دیرتر شروع میشه تا اون ساعت ریحان هم بیدار میشه و میاد خونمون
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
20 فروردین 92 1:45
سلام خاله مرمر بی وفا شدی بهمون سر نمیزنی دم عید اومدم وبت ولی نمیدونم سال نو رو بهت تبریک گفتم یا نه ضرری نداره یه بار دیگه بهت تبریک میگم انشاالله که سال خوبی رو شروع کرده باشی ریحانه جییگر رو ببوس


سلام مامانی، واقعا شرمندم. سال نو شما هم مبارک
مامان میعاد
20 فروردین 92 19:29
ای جانم چه قریم میاد چه ناخنهایی خوبم چسبوندیش خاله آفرین به جیگر خانوم& میعاد هم یه چند روزه مسواک میزنه اینم خودش نه به زور ما.