ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

13 بدره در به در

1392/1/14 0:23
نویسنده : خاله مرمر
680 بازدید
اشتراک گذاری

 1392/1/13

سامبولیییییییییییییییییییی

سیزده به درتون در به در. خوش گذشت؟؟؟؟سبزه هاتونو گره زدین؟؟؟؟؟ الهی که همیشه شاد و سالم باشید.

جونم براتون بگه خانواده ما که امروز رو طی یک نقشه از قبل طرح ریزی شده در خارج از شهر و داخل جنگلهای سرسبز مازندران گذروند. جای همتون سبز

امروز صبح بر خلاف همه روزهای هفته ساعت 8 بیدار شدیمو وسایلی که از شب قبل جمع کرده بودیم گذاشتیم تو ماشینو ساعت 9 دم خونه ریحانه خانمی بودیم. اما ریحانه خانم هنوز تو خواب ناز تشریف داشتن. 

بعد از چند دقیقه که از حضورمون گذشت ریحانه خانمی هم بیدار شد و همگی با هم حرکت کردیم به سمت جنگل.

بین راه یه سر به عزیز و آقاجون هم زدیمو آقاجون هم جیبهای ریحان رو پر کرد از آلوچه یا همون گوجه سبز.

توی راه ریحان خانم دست مبارکش رو گذاشت تو کیف بنده و 6200 از تو کیفم برداشتو کاملاً شیک و مجلسی گذاشتشون تو کیف خودش. گفتم ریحاااااااااااااااااااااااان این پوله منه!!!!!!!!!

ریحان: پول خودمه. 

به همین خوبی و خوشمزگی. 

بعد از کلی گشت زدن یه جای توپ پیدا کردیم که عاری از هر گونه انسان بود و در کمال آرامش سیزدهمون رو به در کردیم.

بعد از اسکان یه صبحانه مشتی زدیم به بدن و رفتیم سراغ عکس گرفتن. بعد از نماز هم منو مامانی مشغول سیخ زدن گوشتها شدیمو بابایی و پدرجون هم آتیش رو آماده میکردن و ریحانه خانمی و مادرجون هم مشغول خرابکاریهاشون بودن.

مثلا یه بار که منو مامانی سفره و تمام ظرفها رو چیده بودیم تا کباب برسه. ریحانه و مادرجون کلی نمک رو روی موکتها خالی کردنو مامانی رو به نقطه جوش رسوندن. 

بعدشم که خیلی شیک رفتن پیش بابایی و پدرجون نشستنو منو مامانی هم مجبور شدیم تمام ظرفها رو جمع کنیم و موکتها رو بتکونیم.

ریحانه خانمی و مادرجون که رفته بودن سراغ کبابها چندتا سیخ کباب هم کش رفتن و حسابی به خودشون رسیدن.نایت اسکین

بعد از ناهار بابایی به هزار زحمت ریحان رو خوابوند و منو مامانی و مادرجون هم سیخ های کبابمون رو آماده کردیمو کنار آتیش نشستیم تا بابایی بیاد و یه کباب رو آتیش بزنیم تو رگ. تازه بابایی به جمعمون پیوسته بود که ریحانه خانمی به خاطر جیش بیدار شد و بعدشم سر عوض کردن لباسش چنان لج کرد و جیغ و دادی کرد که پدرجون تازه خواب رفته بیدار شد و همگی دور هم کباب رو آتیش زدیم به بدن.

آخ که چه حالییییییییییی داد. اونقدری کباب خوردیم که دیگه در حال ترکیدن بودیم. 

بعد از ظهر کم کم وسایلمون رو جمع کردیمو برای خوردن کاهو و سکنجبین رفتیم یه جای دیگه نشستیم رو چمن و به خودمون خوش گذروندیم. راستی کلی هم سبزه گره زدیم.

 مامانی هم به نیابت ریحان سبزه گره زد. باشد که فرجی شود

تو راه برگشت به هر طریقی بود اون 5 تومنی رو از کیف ریحان کش رفتمو زدم به جیب اما سر هزار تومن یه کم سر به سرش گذاشتمو آخرشم خودم دادم بهش. ناقلا میگفت با پولم فقط واسه مامانم آدامس میخرم. هر چی میگفتم پس من چی؟؟؟؟؟؟؟

با یه چشم غره میگفت نه برا شما نمیخرم. فقط واسه مامانم میخرم.

تو کل روز ریحان با موهای ژولی پولی و لباسهای یکشنبه دوشنبه رژه میرفت و به هیچ وجه هم حاضر نبود تیپشو درست کنه. تو راه برگشت مامانی گفت ریحان اگه لباستو درست کنی و موهاتم شونه کنیو با کش ببندی بهت پول میدم وگرنه اون پولا رو هم ازت میگیرم. بچم به خاطر پول حاضر شد موهاشو شونه کنه تیپشو مثل یه دختر خوب و تمیز درست کرد و بعدشم به مامانی گفت حالا پولمو بده.

یعنی ریحان به خاطر پول هر کاری میکنه. یعنی الان من منتظره روزیم که ریحان به خاطر 10 تومن پول منو بفروشه. که 10 تومن زیادشم هست. حتی امروز میگفت میخوایم بریم بازار، خاله مرضی پدرجون مادرجون و مامانی و بابایی رو بفروشیمش دوزار.

دلمون خوشه که خواهر زاده داریم. هَییییییییییییییییی وای من

در هر صورت تو راه ریحانه خانمی تو بغل بنده بود که خوابش برد و معصومیتش دلمو برد.

آخر سفرمون هم بابایی به خاطر نبستن کمربند 10 تومن جریمه شد و یه جورایی تِر زد به حالمون اما بازم خدا رو شکر که بخیر گذشت و روز خوب و بی دردسری رو پشت سر گذاشتیم.

زودی برید ادامه تا عکسها داغه

 

بابایی و مامانی

بابایی و پدرجون

مادرجون

اینم از سبزه ما که پر گره است

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خـــآله ی نـــــورآ
14 فروردین 92 14:14
خوش به حالتون که جنگل دارین

ریحانه جون تو اصفانی نیستی آیآ؟؟؟


بله خوش به حالمون
ما که خودمونم موندیم
مامان میعاد
14 فروردین 92 21:18
همیشه از این روزهای خوب رو بگذرونید گلم.
یعنی واقعا میخواد ببره بازار و بفروشتتون
عکسها هم قشنگ بودنند


همچنین شما
از این جیگر هر کاری بر میاد
قابل شما رو نداشت
مامان محمد و ساقی
16 فروردین 92 0:08
سلام مرمر جون
13 بدرتون مبارک باشه
چه جای خوشگلی رفتین.
یعنی من گاهی اوقات تو کار ریحانه جون می مونم.عییییییین خودته


سلام مامانی
ممنونم. همچنین برای شما
خوشگلی از خودتونه
من خودمم تو کاره جفتمون موندم
مامان محمد و ساقی
16 فروردین 92 0:09
عکسها خیلی قشنگ بودن.اون عکسهایی که از مناظر گرفتی حرف ندارن


قابل شما رو نداره
مامان محمد و ساقی
16 فروردین 92 0:09
یعنی اینقدر آرزو داشتین.چقدر گره
ایشالله همشون برآورده بشه


تازه نصف ارزوهامونو رو حساب خجالت فاکتور گرفتیم
ممنونم عزیزم. همچنین برای شما
خاله
17 فروردین 92 7:47
دلمون خوشه که خواهر زاده داریم. هَییییییییییییییییی وای من


بعضی ها هم دلشون خوشه که ما رو دراز گوش فرض کردن
امیر علی پسر اژدها سوار
17 فروردین 92 21:08
سلام مامانی عزیز ما با 3 آپ جدید اومدیم منتظر نظرات زیباتون هستیم



چشم