یه پست دارم پر از حرف پر از عکس
1392/2/8
سلام سلام سلام
خاله مرمر اومده با یه پست پر حرف و پر عکس
شنبه بعد از اذان مغرب و عشا بود که شماره خونه ریحانه جونی افتاد رو گوشیم. نیست منم خیلی زرنگمممممم زودی فهمیدم که این زنگ از اون زنگــــــــــــــــــــاست.....
بعععععله درست فهمیده بودم و از همون زنگا بود، مامانی بنده رو به صرف بچه داری با چاشنیه ناهار دعوت کرد. منم قبول کردمو تا یه ساعت بعدشم بابایی اومد دنبالم.
منم که میدونستم الان مامانی نشسته و داره درس میخونه واسه فردا و حتما هم تا حالا شام درست نکرده و زود هم میخواد بخوابه واسه شام از بیرون غذا گرفتم.
وقتی رسیدم ریحانه خانمی گفت خاله مرضی من جوجه دارمو سه تا جوجه کوچولو رو که تو یه سبد گذاشته بود رو نشونم داد. مامانی گفت بعد از ظهر ریحانه رفت شرکت جوجه کشیه آقاجون و از اونجا سه تا جوجه گرفت.
بعدم مثل همه بچه ها تا جایی که میتونست جوجه های بیچاره رو فشار میگرفت و دل و جیگرشون رو قاطی میکرد.
بعد از شام جوجه ها رو گذاشت یه گوشه که بخوابن اما بعد از چند دقیقه رفت بالا سرشون جوجه ها شروع کردن به جیک جیک کردن. گفتم ریحان آروم حرف بزن بگذار اینا بخوابن. اما کو گوش شنوا؟؟؟
هی میگفت خاله مرضییییییی اینا بیدار شدن، هی من میگفتم خب اگه حرف نزنی میخوابن اما باز ریحان تکرار میکرد. چند بارم گفت خاله مرضیییییی اینا بیدار شدن گریه کردن غش کردن. منم دیدم این ول کن نیست و این حرفا هم فقط یه معنی داره گفتم خب حالا به نظر خودت باید چیکار کنیم؟؟؟؟؟
اونم گفت: باید بگیرمش ببرم باهاشون بازی کنم تا گریه نکن
گفتم باشه ببر. تو که از اول میخواستی همین کار رو بکنی
شب مامانی و بابایی وریحان خوابیده بودن و من مثل همیشه بیدار بودم. سر و صدای جوجه ها هم دیگه اذیتم میکرد بردمش تو یه اتاق تاریک اما دیدم جیک جیکشون به جیغ جیغ تبدیل شده مجبور شدم بابایی رو صدا بزنم. بابایی هم جوجه ها رو برد طبقه پایین که کسی نیست.
صبحم مثل هر هفته یکشنبه ریحانه با گریه بیدار شد و میگفت باباییییییییی، باباییی رفت منو نبرد. بعدم تمام اتاقا رو گشت و پیداش نکرد آخرشم اومد پیش من و رو دستم خوابید.
وقتی دومین بار از خواب بیدار شدیم ریحان همونجور که دراز کشیده بود گفت خاله مرضی عکسمو نگاه کن. منم عکسهای ریحان که رو دیوار بود رو نگاه میکردم. بعدشم عکس عقد مامانی و بابایی رو نشونم داد و با یه حالت ناراحت گفت اینجا بابایی و مامانی خودشون رفتن عروسی اما منو نبردن. به من گفتن خونه باش غذا درست کن.
از این حرفش کلی خندم گرفت.
بعدشم که با هم صبحانه خوردیم و ریحانه هم این وسط همش خبر جوجه هاشو میگرفت که نبودن. گفتم اگه صبحانتو کامل بخوری میرم دنبالشون اونم راضی شد بخوره و منم جوجه ها رو براش آوردمو با هم بازی کردیم.
هر چند دقیقه هم ریحانه یه فشار به هر کدوم از جوجه ها میداد و به زور بهشون میگفت راه برین. وقتی مامانی اومد گفتم امروز این جوجه ها رو ببرین گتاب وگرنه ریحان اینا رو تا نکشه ول نمیکنه. هر جا میرفت جوجه ها رو با خودش میبرد.
بعد از ناهار بابایی میخواست بره گتاب تا تو چیدن آلوچه ها به عمو سعید کمک کنه. منو مامانی و ریحانه هم همراهش رفتیم و چند دقیقه بعدشم عمه طوبی و عزیز هم اومدن پیشمون. خیلی بهمون خوش گذشت و کمی هم رقصیدیم.
ریحانه هم تو گرما همش تو حیاط بود و داشت بازی میکرد. غروبتر هم که هوا خنک شد رفتیم داخل باغ عکس گرفتیم . چندین بار هم در نقش زنبورای عسل شیره های شیرین وسط گل درخت پرتقالا رو خوردیم. واقعا شیرین و خوشمزه بودن. کلا یه درخت رو دهنی کردیم رفت و وقتی برگشتیم بابایی دستش درد نکنه واسمون املت درست کرد و زدیم تو رگ. واقعا خوشمزه شده بود.
تو راه برگشت هم ریحانه تو ماشین خوابید. بابایی هم وقتی رسیدیم خونه رفت ورزش. منو مامانی هم تو اتاق مشغول دیدن عکسهای امروزمون بودیم که یهو یه صدا شنیدیم. اولش بی خیالی طی کردیم اما بعدش بازم شنیدیم. یهو ترسیدیمو از اتاق اومدیم بیرون منم از ترس همش میگفتم یا علی یا علی. یهو یه چیزی رفت پشت مبل که ما فقط سایشو دیدیم. نزدیک بود قلبم از کار بایسته که ریحان اومد بیرون.
خانم از خواب بیدار شده بود و قبل از اینکه بیاد پیش ما مستقیم رفت دنبال پاک کنهاش که پشت مبل افتاده بود.
بعد از اومدن بابایی همگی با هم رفتیم خونه مادرجون اما ریحانه خانمی همش تو قیافه بود و اصلا کسی رو تحویل نمیگرفت.
راستی امروز وقتی گتاب بودیم عزیز یواشکی جوجه های ریحانه رو داد به همسایشون تا براش بفروشه. شب هم وقتی اومدیم خونه ریحانه همش خبر جوجه هاشو میگرفت.
برو ادامه
ریحانه و جوجه بوقلمونها
ریحانه خانمی در حال کمک به عمو سعید
بفرمایید آلوچه
ریحانه در حال سرفه کردن. همشم به من میگفت خاله مرضی برام دستمال بیار. به جوجه ها هم میگفت: جوجه ها من مریضم به من نزدیک نشین
اینم از مخلفات کیف ریحانه که همه جا همراهشه، حتی قطره بینی
ریحانه بعد از خوردن بستنی، البته اینجور که معلومه بستنی ریحانه رو خورده
مامانی و بابایی و ریحانه
خاله مرضی، ریحانه و عمه طوبی
اینم از سبزیهای مامانی