ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

تنها در خانه

1391/12/6 20:05
نویسنده : خاله مرمر
519 بازدید
اشتراک گذاری

 1391/12/6

 سامبولی بلیکم

دیشب ساعت 12 بود که بابایی اومد دنبالمو با هم رفتیم خونشون. دیشب واسه شام ریحانه جونی مهمون داشت و آقا سامیار و حنانه خانم و عارفه خانم همراه مامان باباهاشون پیشش بودن. وقتی رفتم خونشون ریحان شروع کرد به گزارش کار دادن که سامیار و حنانه سر ماشینم دعوا افتادن و گریه کردن. وقتی رفتم تو اتاقش دیدم کلبش خراب شده و تمام عروسکاشم بهم ریخته. با صدای بلند گفتم ریحـــــــــــــــــــــــــــــــــان

زودی اومد پیشمو گفت خاله مرضی من خراب نکردم. سامیار خراب کرد. گفتم خب چرا نگفتی مراقب وسیله هام باشین که خراب نشه؟؟ گفت نگفتم. این دفعه میگم.

بعدم با هم کلبشو درست کردیمو عروسکها رو هم جمع کردیم. بعدشم که مامانی و بابایی و ریحان خوابیدن و بنده هم طبق این یک هفته اخیر که دچار بی خوابی هستم هی با نت گردی و کارای الکی خودمو مشغول کردم تا ساعت 4 خوابم برد.

صبحم که مامانی و بابایی رفتن سر کار و ریحان تا ساعت 12 سر روی بازوم گذاشت و خوابید. البته هر دومون با هم خوابیدیم.

وقتی بیدار شدیم ریحان تو رختخوابش یه پاشو انداخت رو یه پای دیگش و موبایل قدیمیه بابایی که الان خرابه و به ریحان ارث رسیده و دستش گرفت و شروع کرد به فشار دادنه دکمه هاش. انگاری داره اس میده. بعدم انگشتاشو روی صفحه موبایل میکشید و میگفت خاله مرضی از اینای موبایلم خراب شده. بچم حالا دیگه گوشی لمسی میخواد.

تازه داشتیم صبحانه . . . ببخشید . . . ظهرانه میخوردیم که مامانی سر رسید. قبل از اینکه مامانی بیاد ریحان چند تا لقمه از غذاشو خورد و یهو گفت میخوام برم بخوابم. گفتم اگه بری من غذاتو میخورم گفت نخور اینا واسه مامانمه منم بی توجه یه لقمه گذاشتم دهنم که سرم داد زد و وقتی دید دارم نگاهش میکنم خجالت کشید و رفت بخوابه. منم با صدای بلند گفتم نی نی ها بیاین غذای ریحانه رو بدم شما بخورید. بعدم مثل اینکه دارم به یه نی نی خیالی غذا میدم باهاش حرف میزدمو به به و چه چه میکردم. ریحانه هم با شنیدن صداها نتونست خودشو کنترل کنه و یواش یواش اومد تو آشپزخونه. کنارم وایستاد گفتم بله؟ گفت هر کار کردم خوابم نبرد. دراز کشیدم پتو کشیدم تنم اما بازم خوابم نبرد.

گفتم چرا؟ مگه گشنته؟؟ گفت آره، من نی نی بشم به منم غذا میدی؟ گفتم آره

خانم زودی اومد تو بغلم نشست و غذاشو کامل خورد. هر بارم که میخورد به خودش میگفت آفرین نی نیِ خوب و نازنین من

بعد از ناهار هم عزیز و زن عمو فائزه و حنانه و عارفه یه سر اومد خونشون و عزیز زود رفت اما زن عمو بچه ها یه کم تو راه پله وایستادن و حرف زدیم. ریحان هم گوشی موبایلشو هی میداد دست عارفه و میگفت بیا بگیر باهاش بازی کن. یه کم بازی کردی بده به من. بعد از چند لحظه هم خودش به زور موبایل رو از عارفه میگرفت. اینجوری فقط اون بچه رو به وجد میاورد.

بعدشم که بچه ها رفتن من و مامانی و ریحان یه دل سیر خوابیدیم و به اعصاب و روانمون استاحت دادیمو غروب رفتیم واسه ریحان تخت و کمد بگیریم اما بازم قسمت نشد. انشاالله اگه خدا بخواد فردا قرارداد میبندیم.

الانم جیگرم رفته گتاب خونه عزیز و آقاجون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان محمدرهام جون
6 اسفند 91 22:05
کلی از دستت خندیدم با این عنوانت،تنها درخانهبعدشم قربون این دخملی شیرین زبون خوب انقدر با نینیها قشنگ برخوردکردی خواب از سر دخملمون پرید چقدر بگم این بچه رو اذیت نکن خالهحالا هی این کاررابکن تا این بچم مثل خودت بیخواب شهراستی اگه روزا کمتر به اعصاب وروانت استراحت بدی شبها خوابت میبره هااااااااااااااا

ببین من چه خوبم که همش دله همه رو شاد میکنم
باور کن تو این هفته که بی خوابی دارم امروز اولین باری بود که روز خوابیدم. همش شبا بیخوابم روزا هم خوابم نمیبره
من خیلی گناه دارم
رضوان مامان رادین
8 اسفند 91 13:38
خب خاله جونش واسه موبایل لمسی بخر ..بچم دوست داره خوبببببببببببب


رضوان جون رادین هم ماشین واقعی دوست داره، براش بخر خب
مامان میعاد
8 اسفند 91 17:01
منم یه مدتیه تا 3 یا 4 صبح بیدارم و خوابم نمیبره
بچه م رو مده و میخواد به روز باشه و گوشی لمسی میخواد خب

خیلی وضعیت بدیه
اصلا چه معنی داره؟؟؟
مامان محمد و ساقی
9 اسفند 91 14:27
آخی مرمر جون گوشیش که مونیتور نداره
خوب یکی خوبشو بهش بدین.طفلی گناه داره.
مرمر من موندم تو چطوری همه ی این رویدادها رو حفظ می کنی و می نویسی یعنی یه "و" جا نمیذاری.
دوباره میگم:"شگفتاااااااااااااااااااا!"


جونه ریحان به این گوشی و کیفش بسته
از این همه تعریف دچار خود چ س پنداری شدم