ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

قندهای معطل چایی

1391/12/4 2:49
نویسنده : خاله مرمر
1,793 بازدید
اشتراک گذاری

1391/12/3

سلاااااااااااااااااااااام دوسه تان

آغا ما قرار بود هفته پیش طی یک عملیات چریکی همراه عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه و عمو عادل و خاله زهرا خونه ریحان اینا تلپ بشیم اما از بد روزگار برای عمو عادلشون مهمون اومد و ما هم دچار دوشوووواری شدیم.

تا این هفته همین جور در کف اون مراسم تلپی بودیم، اما ناامید نشدیمو دوباره این هفته قرار گذاشتیم که چترامون رو باز کنیم اما بازم عمو عادل نبود و رفته بود تهران. ما هم که قند معطل چایی بودیم گفتیم اصلا دوشووواری نداره. اینجوره بهترم هست. خودمون میریم خونه ریحانشون تلپ میشیم بعد پشت سر عمو عادل و خاله زهرا حرف میزنیم و میخندیم. اینجوری کلی بهمون خوش میگذره.

آغا جاتون خالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

امروز که مامانی رفت مدرسه و ریحان امانت خونمون بود و ظهر همراه مادرجون رفت مسجد. بعدشم که همش پایین پیش پدرجون و مادرجون بود و بعد از ناهارش راحت خوابید.

بعد از اذان مغرب که بابایی اومد بار و بندیلمون رو جمع کردیم و چترمون رو خونشون باز کردیم. بعدشم عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه اومدن و کلی گفتیمو خندیدیم. 

عمو سعید وقتی اومد گفت ما جای پارک پیدا نکردیم. ما هم که دچار بحران شده بودیم فقط نگاش میکردیم که مگه ماشین خریدی که جای پارک پیدا نکردی؟؟؟؟!!!!!!!!

بعد از تو جیبش یه موشک کاغذی در آورد و گفت ما با موشکمون اومدیم و جا پارک پیدا نکردیم. تازه میگفت باور کنین دروغ نمیگم ما از خونه با موشکمون اومدیم.

کلی با این حرفاش خندیدیماسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ  و آخرم که میرفت خونه موشکش رو واسه ریحان جا گذاشت.

یعنی همچین رفیقای دست و دلبازی داریم......... از موشکاشون هم به راحتی میگذرن........اونم تو این گرونی!!!!!!!!!!!!!

یه بار که عمو سعید و بابایی برای یه کاری رفته بودن پایین خاله اکرم تو حرفاش به ریحان گفت که شما دختره خوبی هستی. یهو ریحان هم جواب داد نه عمو سعید گفت من دختره بدی هستم.

هی این حرف رو تکرار میکرد و میگفت من ناراحت شدم گفتم من دختره خوبیم. 

وقتی این حرفا رو میزد چنان گردنشو تکون میداد و به خاله اکرم چشم غره میرفت که ما مات مونده بودیم. انگاری واقعا بهش بر خورده بود. خاله اکرم گفت نه عمو سعید باهات شوخی کرد اما ریحان کوتاه نمیومد. آخرش خاله گفت هر وقت عمو سعید اومد بهش میگم که ناراحت شدی.

وقتی عمو سعید اومد بالا خاله اکرم گفت عمو شما به ریحان گفتی که تو دختر بدی هستی؟؟؟

عمو سعید بیچاره هم در کمال تعجب گفت نه ریحان خوبه. من این حرف رو نزدم

ریحان زودی برگشت گفت اینجا نشسته بودی، چایی میخوردی، نبات میخوردییییییی

یهو عمو یادش اومد گفت آهااااااااا شما داشتی ناخن میخوردی گفتم وقتی ناخن میخوری دختر بدی هستی. ناخن نخور

هممون از این حرکت ریحان کلی تعجب کرده بودیم که این فینگیل بچه با همچین حرفی بهش بر خورده و گله کرده.

آخرم عمو سعید از ریحان معذرت خواست و ریحان هم عمو رو محکم بغل کرد و بوسید.

موقع خونه رفتن عمو سعید و خانوادش هم منو مامانی و ریحان هم لباس پوشیدیمو رفتیم تا منم برسونن خونه. . . . ما کلاً خیلی باکلاسیم . . . صاحب خونه ما رو میاره بعدم خودش ما رو میرسونه خونه  خخخخخخ

وقتی رسوندیمشون خونه ریحان میگفت من میخوام برم خونشون من لباس پوشیدم که برم خونشون. اما راضیش کردیم که فردا میریم الان باید بریم خونه بخوابیم و تو ماشین خوابید.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان مامان رادین
4 اسفند 91 23:35
به به خانوم چتر باز...میشه چند روز هم با ریحان جون بیاین خونه ما چترتونو باز کنید؟؟؟؟ما که از خدامونه.....شما و ریحانه جونو از نزدیک ببینیم...به نظر خیلی شیطون میای..منم عاشق دخترهای شیطون


چرا که نهههه؟؟؟!!!!!!!!!
رضوان جون ما چترمون بزرگه ها، باز که بشه به سختی بسته میشه. حالا از ما گفتن بود
مامان میعاد
5 اسفند 91 16:17
الهههههههی عزیزززززم چقدر با احساسه این دخمل
اصولا تلپ شدن کار ما ایرانیهاست

بسیووووووور
چقدم حال میده
مامان محمد و ساقی
9 اسفند 91 14:23
عجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب
شگفتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


واعجبــــــــــــــــــــــــــــــــــــا