ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بزل و بخشش استاد

1391/8/3 15:07
نویسنده : خاله مرمر
529 بازدید
اشتراک گذاری

هااااااااا؟؟؟؟؟ چیـــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟ 

من الان اصلا حوصله ندارما . . . پاپیچم نشید

این همه از خودم قُمپُز در کردم. هی واسه خودم کلاس گذاشتم اونوقت این استاد . . . زد تو برجکم.

با کلی ذوق چیتان فیتان کردموهمراه مادرجون و پدرجون رفتم دفتر شازده. بعد از 20 دقیقه تاخیر تشریف فرمایی کردنو کلی تحویلم گرفت. یکی یکی پایان نامه ها رو ازم گرفتو شروع کرد به نمره دادن. منم که رو صندلی نشسته بودمو به دستش دید نداشتم.

کلی استرس داشتم اما همش به خودم میگفتم این یارو بهم بیست میده. آره بیست میده. بعد از نمره دادن باهام درباره کار و کلاسهای فوق لیسانس صحبت کرد و اصرار که حتما بیا کلاس و درس بخون تا فوق قبول بشی. بعد که شوهر کنی درگیر مشکلات میشی. منم همینجور عینهو . . . نگاش میکردم. بعد هم که حرفاش تمام شد خداحافظی کردمو تند تند سوار ماشین شدم.

آخ . . . نمیدونین با چه استرسی پایان ناممو باز کردم تا نمرمو ببینم. . . وقتی بازش کردمو چشمم به نمره 19 افتاد انگاری که خنجر خورده باشم چشمام از کاسه در اومد.

آخه مرد حسابی اینهمه تعریف و تمجید کردی بعدش 19 میدی؟؟؟؟ البته حدس میزدم بهم بیست نده. آخه من اولین نفری هستم که از بچه هامون پایان نامشو تحویل داده اونم که هر ترم فقط به یه نفر بیست میده. احتمالا بیستو نگه داشته ببینه شاید بعد از منم یکی پیدا بشه که کارش خوب باشه.

در کل الان واسه این همه بزل و بخشش استادم قاطیم. امروز میخواستم بیام از دیشب بنویسم که همراه مامانی و بابایی و ریحانه و عمه طوبی رفتم شاتوت و بستنی خوردیم.شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے اما کل نقشه هام خراب شد. 

اما بازم میگم. دیشب بعد از بستنی خوردن مامانی یه ایده ناب داشتو همگی ازش استقبال کردیم. قرار شد بریم دم خونه عمو سعید زنگ بزنیمو فرار کنیم و این کارم کردیم. یه بار زنگ زدمو سریع گازشو گرفتیمو فرار کردیم دوباره بعد از چند دقیقه برگشتیمو بازم زنگ زدیمو فرار کردیم. دفعه بعد که برگشتیم عمو سعید پشت پنجره منتظر وایستاده بود و به محض اینکه رسیدیم دم در با یه سنگ تو دست سرشو از پنجره بیرون آورد و با دیدنه ما خشکش زد. کلی خندیدیماسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ

اما عوضش الان شدیداً تو ذوقم خورده و دپرسم

1

1

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان میعاد
3 آبان 91 15:15
از قدیم گفتن 19 داداش 20
مگه 19 چشه خیلی هم دلت بخواد
آفرین به تو دختر باهوش و زرنگ
بسنی خورون ...اونجا سرد نیست!!

ولی من عاشق خوده بیست شدم، داداششو نمیخوام. عشق که این چیزا سرش نمیشه
اینجا شبا کمی سرده اما تو همین سرما بستنی خیلی میچسبه
مامانی ریحانه
3 آبان 91 16:56
اشکال نداره خواهر. اصولا کسی چش نداره موفقیتهای ما رو ببینه . مهم اینه که برا ما 20 که خوبه 200 ی

هلاک این روحیه دادنتم خوااااااهـــــر
سارا
3 آبان 91 17:03
مبارکه 19 هم خوبه دیگه
منم بستنی میخوام

مرسی سارا جون. میخـــــــــــــــرم برات
خاله حلیمه
4 آبان 91 22:29
آفرین دختر خوب میدونستم نمره خوب میگیریهرکی هرچی میگه بیخیال میدونم چقدر زحمت کشیدی استادت بی معرفت بوددوست دارم

جیگرتو خام خام بخورم
مامان محمد و ساقی
7 آبان 91 23:46
باری... آفرین حالا چرا حالت گرفتست؟