ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

این روزای من

1391/8/11 23:31
نویسنده : خاله مرمر
571 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

تا لحظاتی پیش جیگرم اینجا بود.

بگذارین از دیشب بگم: بعد از ظهر رفته بودم خونه خاله حدیثه، وقتی داشتم برمیگشتم بابایی ریحانه زنگ زد که کجا بودی؟ اومده بودم دنبالت که ببرمت خونمون. گفت آماده باش دوباره میام دنبالت. گفتم نه نمیام من فردا باید برم دانشگاه و نمیتونم فردا از ریحانه مراقبت کنم. بابایی اصرار که حتما بیا فردا دانشگاه نرو. گفتم نه باید برم پایان ناممو تحویل دانشگاه بدم تا نمرمو وارد سایت کنن. بالاخره قبول نکرد و قرار شد بیاد دنبالم.

راستیتش اعصابم خرد شده بود، آخه منم کار داشتمو به فکر من نبودن که باید به کارم برسم. شب وقتی بابایی اومد دنبالم با اعصاب خراب آماده شدم و رفتم پایین گفتم همتون فقط به فکر خودتونین. خب شب خوابیدن بیاین اینجا که وقتی مامانی رفت مدرسه دیگه مجبور نشید ریحانه رو بیدار کنید مادرجون هم خونه میمونه ازش مراقبت میکنه. بابایی هم که انگاری ناراحت شده بود گفت خب نیا نخواستیم. منم پکر گفتم معلومه که نمیام. خب منم کار دارم. به فکر منم باشین. مادرجون هم گفت فردا میره پیش ریحانه. در هر صورت من نرفتم. واقعا کار داشتم و نمیتونستم برم

شب جاتون خالی یه دندون درد باحال گرفتمو نزدیک بود خودزنی کنم.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم
 www.pichak.net
 كليك كنيد امروز صبح هم مادرجون رفت پیش ریحانه جون و منم با سه تا پایان نامه به بغل رفتم دانشگاه. وقتی رفتم کتابخونه دیدم کسی نیست و توی سالن آمفی تئاتر جشن غدیر دارن. خدا رو شکر مسئول کتابخونه همون نزدیکای در نشسته بود به محض اینکه چشمش بهم افتاد با زار و التماس و ایما و اشاره ازش خواهش کردم یه لحظه بیاد. گفت تعطیله دوباره التماس کردمو اونم اومد و زودی واسم امضا زد و یکی از پایان نامه ها رو تحویل گرفت. بنده هم خرامان خرامان راهیه منزل شدم.

اما . . . . . بازم جاتون خالی . . . . . یهویی اون درد دیشبی اومد سراغم منم زد به مخمو لباس پوشیدم که برم دکتر تا این دندون خراب رو از ریشه بکشم. مامانی زهرا هم زنگ زد و از حالم باخبر شد و مادرجون گفت برو درمانگاه منم دارم میام. زودی چادر چاقچون کردم راهی شدم. مادرجون هم زودی رسید. دکتر دندونمو دید و گفت باید بکشی . بهم یه برگه داد تا پرش کنم. تو سوالات نوشته بود آیا سابقه بیماری قلبی دارید؟؟؟ یهو دوگوله هام جنبید و یاد حرف دکتر قلبم افتادم که گفت هر وقت میخوای بری دندونپزشکی حتما اولش بیا پیشم تا واسه دکترت بنویسم مشکلت چیه و از چه دارویی استفاده نکنه.

اینو به دکتر دندونپزشک گفتم اونم گفت حتما باید بری دکتر قلبت تا بنویسه و با چندتا قرص منو روونه خونه کرد.خدا رو شکر فعلا با خوردن قرصها آرومم. البته گوش شیطون کر

بعد از ظهر با خاله حلیمه بازار بودم که مامانی و بابایی و ریحانه رو دیدیمو زودی خودمون رو پرت کردیم تو ماشینشون تا از شر کرایه تاکسی خلاص بشیم. 

شب هم دایی مهدی و زندایی زهرا هم اومدنو همگی با هم رفتیم دیدن بی بی و آقاجون( مادریه من) آخه آقاجون مریضه و حالش زیاد خوب نیست انشاالله زودتر خوب بشه. اخه آقاجونم خیلی مظلوم و مهربونه

اینم از آقاجون مظلوم من که الان مریضه، مامانم شدیداً معتقده که مثل باباش مظلومه اما من هر چی بهش نگاه میکنم متوجه این شباهت نمیشم

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رضوان
12 آبان 91 0:07
پس امروز نرفتی پیش ریحانه جون.خالههه؟؟؟ خدا کنه زودتر دندونت خوب بشه و راحت شی.بد دردیه این دندون درد
خاله حلیمه
12 آبان 91 10:55
ایشاالله دندونت خوب میشه میدونم چقدر درد داره