بی نام
امروز صبح مادرجون رو بردیم بیمارستان تا پاشو گچ بگیریم اما با تدبیرات دکترها و کارمندهای بیمارستان بعد از ساعتها معطلی تصمیم بر این شد که باید بریم مطب فلان دکتر و اونجا گچ بگیریم. نیست تورم شده میخواستن سه برابر پول در بیارن. ما هم از لج واسه شب پیش یه دکتر دیگه نوبت گرفتیم. شبم منو پدرجون، مادرجون رو بردیم پیش دکتر مهربونو پاشو گچ گرفتیم.
شب داشتم شام درست میکردم که صدای ماشین بابایی رو شنیدمو ریحانه جون اومد خونمون. شیطون بلا همون دقایق اول ورودش یواشکی از تو کمد پدرجون استامپ رو برداشتو تمام انگشتاشو رنگی کرد. وقتی مامانی مجبور شد تا دستاشو با وایتکس بشوره خانم به من میگفت خاله مرضی دیدی چیکار کردم؟؟
راستی صبح مامانی بهم زنگ زده بود ریحانه هی میگفت گوشی بده الو کنم. وقتی گوشی رو گرفت گفت خاله مرضی بیا اتاق من و مامانی(خونه منو مامانی) گفتم نه شما بیا خونه منو مادرجون. گفت باشه میام بعدم زودی گوشی رو به مامانی پس داد و رفت جوراباشو پا کرد تا بیاد خونمون، به مامانی هم میگفت بیا بریم خونه خاله مرضی.
دو شب پیش که خونمون بود بهش گفتم برو بغل مادرجون گفت نه مادرجون پاش درد میکنه و بعدم رفت پای مادرجون رو بوس کرد. یه بارم یهویی رو پای مادرجون نشست و با ترس بلند شد و میگفت رو پای مادرجون نشستم پاش درد میکنه.
ریحانه جون در حال سلفون کشیدن
اینم از پای مادرجون