ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

تخت و کمد

1391/12/8  سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام دو سه تان بالاخره امروز طلسم شکسته شد  و مامانی و بابایی قرارداد تخت و کمد ریحان رو امضا کردنو انشاالله تا یک هفته دیگه آمادست. جیگرم امشب شام پیش ما بود و مامانی میگفت امروز وقتی عصبانی بودم ریحان اومد طرفمو بوسم کرد  که مثلا بخندم اما من که اعصابم خرد بود به روی خودم نیاوردم.  ریحان هم با دیدن قیافه مامانی رو کرد به بابایی و گفت مامانی خودشو میگیره. امشب بابایی به ریحان گفت حالا که تخت و کمد خریدی ما رو میبری شاتوت و بهمون بستنی میدی؟؟  ریحان: آره بابایی: هر چی بخوایم برامون میخری؟ ریحان: آره ...
9 اسفند 1391

تنها در خانه

  1391/12/6   سامبولی بلیکم دیشب ساعت 12 بود که بابایی اومد دنبالمو با هم رفتیم خونشون. دیشب واسه شام ریحانه جونی مهمون داشت و آقا سامیار و حنانه خانم و عارفه خانم همراه مامان باباهاشون پیشش بودن.  وقتی رفتم خونشون ریحان شروع کرد به گزارش کار دادن که سامیار و حنانه سر ماشینم دعوا افتادن و گریه کردن.  وقتی رفتم تو اتاقش دیدم کلبش خراب شده و تمام عروسکاشم بهم ریخته. با صدای بلند گفتم ریحـــــــــــــــــــــــــــــــــان زودی اومد پیشمو گفت خاله مرضی من خراب نکردم.  سامیار خراب کرد. گفتم خب چرا نگفتی مراقب وسیله هام باشین که خراب نشه؟؟ گفت نگفتم. این دفعه میگم. بعدم با هم ...
6 اسفند 1391

قندهای معطل چایی

1391/12/3 سلاااااااااااااااااااااام دوسه تان آغا ما قرار بود هفته پیش طی یک عملیات چریکی  همراه عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه و عمو عادل و خاله زهرا خونه ریحان اینا تلپ بشیم  اما از بد روزگار برای عمو عادلشون مهمون اومد و ما هم دچار دوشوووواری شدیم. تا این هفته همین جور در کف اون مراسم تلپی بودیم،  اما ناامید نشدیمو دوباره این هفته قرار گذاشتیم که چترامون رو باز کنیم  اما بازم عمو عادل نبود و رفته بود تهران.  ما هم که قند معطل چایی بودیم  گفتیم اصلا دوشووواری نداره.  اینجوره بهترم هست. خودمون میریم خونه ریحانشون تلپ میشیم بعد پشت سر عمو عادل و خاله زهر...
4 اسفند 1391

جیگرطلای اکتیو

1391/11/29 دیشب بابایی اومد دنبالمو واسه شام رفتم خونشون که فردا وقتی مامانی میره مدرسه پیش ریحان باشم. از وقتی ریحانشون رفتن توی خونه جدید من زیاد اونجا نرفتمو خوابیدن نموندم. واسه همینم این دو بار اخیری که میرم اونجا تا نیمه های شب  بیدارمو شب زنده داری میکنم. صبح که مامانی و بابایی رفتن سرکار منو ریحان تا ساعت 12 خوابیدیم. دو بارم مامانی و مادرجون زنگ زدن اما بعد از جواب دادن به تماسشون میخوابیدیم.  آخرشم ریحان که دیگه خوابش تمام شد از جاش بلند شد و گفت برم خاله مرضی رو بیدار کنم.  منم با این حرفش بیدار شدم اما به روی خودم نیاوردم اما بعدش یهو گفت خاله مرضی جیش دارم. منم عینهو جت پر...
30 بهمن 1391

کدبانوی من

1391/11/27 سلام به جیگرطلای خودم امروز ظهر منو مادرجون برای ناهار رفتیم خونه جیگرم. پدرجون هم که رفته بود بندپی خونه دوستش. آخ نمیدونین جیگرم چه گلو دردی داره.  چه سرفه هایی میکنه.  انگاری 10 ساله سیگاریه  خخخخ بعد از ناهار به زحمت خوابش کردیم.  شبم هر چی صداش میزدیم بیدار نمیشد. واسه شام هم که چترمونو جمع نکردیمو گذاشتیم همینجور باز بمونه.  پدرجون هم واسه شام به ملحق شد. جیگرم واسه پدرجون چای و میوه برد و میگفت پدرجون بفرما چایی بخوریم.  بعد از نیم ساعت هم به پدرجون گفت شما که چیزی نخوردی!!!!!  جیگرم یه کدبانوی تمام عیاره.  بعد از شام که میخواستیم بریم ...
28 بهمن 1391

سلااااااام

91/11/26  سلااااااااااااااااااام یه هفته نبودمو شرمنده جیگرمم .  آخه این روزا اصلا حس و حال نوشتن ندارم.  دچار خود درگیری شدم  خخخخ حالا که دارم مینویسم ریحان با گلویی گرفته و بینی کیپ شده  با مادرجون در حال نماز خوندنه.  خانم خانما سرما خورده. مامانی هم رفته مدرسه و ریحان گل سر سبد خونه ما شده. اون هفته دو شنبه جلسه قرآن خونه عمو سعید بودیم و فرداشم با عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه زهرا رفتیم بابلسر اسکله.  هوا سرد بود  اما خوش گذشت  که سوغاتیه اون سفرمون هم سرمای ریحان بود.  الانم جیگرم همراه مامانی و بابایی رفته خونه و دوباره خونه ما...
26 بهمن 1391

عروس کوچولوی من

سلام به روی ماهتون نزدیکای ظهر از سر امتحان ارشد برگشتم خونه  که چشمم به جمال ریحانه خانم روشن شد.  خانم خانما با مادرجون در حال صبحانه خوردن بود که وقتی فهمیدن من اومدم تا بخوام برم داخل اتاق، مادربزرگ و نوه شروع کردن به ساز زدن و دست زدن  که مثلا تشویقم کنن.  منم از موقعیت کمال سوءاستفاده رو کردمو  با کلی غر تو کمرم فراونه وارد اتاق شدم. ریحان به محض دیدن من شروع کرد به تعریف که آره خاله دیشب رفتم عروسی عمو جعفر، یه خیلی رقصیدم.  به  عمو جعفر گفتم بیا با هم برقصیم.  ماشین عمو جعفر یه گنده بادکنک داشت.  یه ذره کوشوله هم گل.  به من یه بادکنک گنده داد که تر...
20 بهمن 1391

ریحانه آرایشگر میشود

 1391/11/18 این روزا مامانی در حال خیاطی برای جیگرطلا بود.  آخه امشب حنابندون عمو جعفر و فردا عروسیشه. دو روز پیش مامانی جلوی موهای ریحان رو چتری کوتاه کرد و پشت موهاشو گذاشت بلند بمونه تا بعد از عروسی کوتاه کنه که یه کم سرش هوا بخوره. بعد از کوتاهی ریحان خانم رفت تو اتاق و قیچی به دست شد و یه طرف از موهاشو کوتاه کرد.  البته خدا رو شکر وقتی موهاشو میبندیم نشون نمیده. وقتی مامانی اینو برام گفت کلی خندیدمو  گفتم دمش گرم که خاله رو حروم نکرده. آخه منم وقتی کوچیک بودم همیشه قیچی به دست در حال خرابکاری بودم. بعد مامانی ریحان هم همیشه در حال لاپوشونیه خرابکاریای من خخخخخخخخخ دیر...
18 بهمن 1391

کلاس خداشناسی

1391/11/15 دیشب واسه خوابیدن رفته بودم خونه جیگر که صبح مامانی میره سر کار مراقب سرکار باشم. قبل از خواب یه گوشه نشسته بودمو داشتم کتاب میخوندم  که جیگر با دیدن من جوگیر شد و کیف به دست اومد سمتمو گفت درس نخوندم خانم مُئَمِم دعوام میکنه.  گفتم خب پس بشین درستو بخون تا فردا دعوات نکنه. اونم دقیقا مثل من نشست و هر کاری میکردمو تکرار میکرد.  بعد  از چند دقیقه حوصله اش سر رفت و رفت پیش بابایی و مامانی تا بخوابه. نصفه شب هم چند بار با گریه بیدار میشد و میگفت نمیخورم نمیخورم.  حالا هر چی میگفتیم چیزی نیست بخواب باز گریه میکرد.  یه بارم که گریه اومد رفت بغل بابایی و تا رفت تو بغلش گفت تُخمِز...
16 بهمن 1391

کپی برابر اصل

1391/11/12 صبح ریحانه جونی همراه مامانی اومد خونمونو بعد از صبحانه مامانی رفت مدرسه.  منم که همینجوووور خواب بودم، آخرشم با انگولکای ریحان بیدار شدم.  هی میگفت خاله مرضی چشم باز کن ببین لباشک دارم. وقتی با هم رفتیم پایین همش میرفت تو حیاط و پالتو نمیپوشید. مادرجونم همش صدا میزد ریحان بیا پالتو بپوش سرما میخوری اما کو گوش شنوا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! بالاخره مجبور شدم خودم پالتوشو دست بگیرمو دنبالش بدوئم اونم هی فرار میکرد  و آخر سر هم یه کوچولو دستمو گاز گرفت  که خیلی عصبانی شدمو گفتم دختر بد دیگه باهات حرف نمیزنمو ازت ناراحتم. 5 دقیقه بعدش که همراه مادرجون اومد تو اتاق ابروهام تو هم بو...
13 بهمن 1391