عروس کوچولوی من
سلام به روی ماهتون
نزدیکای ظهر از سر امتحان ارشد برگشتم خونه که چشمم به جمال ریحانه خانم روشن شد. خانم خانما با مادرجون در حال صبحانه خوردن بود که وقتی فهمیدن من اومدم تا بخوام برم داخل اتاق، مادربزرگ و نوه شروع کردن به ساز زدن و دست زدن که مثلا تشویقم کنن. منم از موقعیت کمال سوءاستفاده رو کردمو با کلی غر تو کمرم فراونه وارد اتاق شدم.
ریحان به محض دیدن من شروع کرد به تعریف که آره خاله دیشب رفتم عروسی عمو جعفر، یه خیلی رقصیدم. به عمو جعفر گفتم بیا با هم برقصیم. ماشین عمو جعفر یه گنده بادکنک داشت. یه ذره کوشوله هم گل. به من یه بادکنک گنده داد که ترکوندم.
بعدشم که مامانی از مدرسه اومد و بابایی اومد دنبالشون تا برن گتاب و عموجعفر رو برای امروز داماد کنن (لباس دامادی تنش کنن).
من و مادرجون و پدرجون هم شب رفتیم تالار برای عروسی عمو جعفر که وقتی ریحان اومد از ذوق کف کردیم. نمیدونین جیگرم چه عروس کوچولوی نازی شده بود. به محض اینکه صدای آهنگ رو میشنید میدوید میرفت جلو میرقصید. اصلا یه لحظه آروم نبود.
همشم دورو و بر عروس و داماد میپلکید. یه بار که مامانی سرش گرم حرف زدن بود دیدم ریحان رفته رو استیج کنار عروس و داماد روی زمین داره نماز میخونه. به عمه طوبی گفتم برو ریحان رو بگیر اما ریحان به حرفش گوش نکرد و همیجور در حال نماز خوندن بود. بچم وسط عروسی یاد نماز شب افتاد. انگاری نماز جعفر طیار (یا تیار، انتخاب با خودتون) میخوند. تمومی نداشت.
الانم که ما اومدیم خونه و ریحان همراه مامانی و بابایی رفته خونه آقاجون که برای سلامتی و خوشبختی عروس و داماد قربونی کنن.
انشاالله خوشبخت بشن
ریحانه جونم آرزوی دیدن روزی رو دارم که با لباس سفید عروس مثل یک مروارید بیشتر از همیشه بدرخشی و چشمام رو محو تماشای خودت کنی. آرزوی خوشبخیت ما رو به زندگی امیدوارم میکنه.
برای رسیدن به اون روز لحظه شماری میکنم
بدو برو ادامه مطلب عروس خانم منتظره
اول نرگسهای خونمون رو ببینین چه نازن
امروز وقتی میخواست بره گتاب
اینم از عروس کوچولو که منتظر اومدن عروس بزرگه است
تمام لباساشم هنر دست مامانیه، دستش درد نکنه