ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

کپی برابر اصل

1391/11/13 0:29
نویسنده : خاله مرمر
349 بازدید
اشتراک گذاری

1391/11/12

صبح ریحانه جونی همراه مامانی اومد خونمونو بعد از صبحانه مامانی رفت مدرسه. منم که همینجوووور خواب بودم، آخرشم با انگولکای ریحان بیدار شدم. هی میگفت خاله مرضی چشم باز کن ببین لباشک دارم.

وقتی با هم رفتیم پایین همش میرفت تو حیاط و پالتو نمیپوشید. مادرجونم همش صدا میزد ریحان بیا پالتو بپوش سرما میخوری اما کو گوش شنوا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

بالاخره مجبور شدم خودم پالتوشو دست بگیرمو دنبالش بدوئم اونم هی فرار میکرد و آخر سر هم یه کوچولو دستمو گاز گرفت که خیلی عصبانی شدمو گفتم دختر بد دیگه باهات حرف نمیزنمو ازت ناراحتم.

5 دقیقه بعدش که همراه مادرجون اومد تو اتاق ابروهام تو هم بود و مادرجون داشت باهام حرف میزد که ریحان گفت مادرجون حرف نزن، خاله مرضی اعصابش بده حرف نزن.

رفتم پیشش تا روسری سرش کنم خندید و گفت: خاله مرضی آشتی کردی؟؟؟؟ گفتم آره و بوسش کردم بعدم ریحان گفت بیا من بوست کنم. 

الهی قربونش برم چنان از ته دل بوسم کرد که دلم ضعف رفت.smile

غروب هم همراه بابایی و مامانی رفتیم بازار و کلی خرید کردیم. 

من وقتی کوچیک بودم........ البته کوچیک یعنی تا دوران راهنمایی.........

همیشه سر و صدام ملودیه همسایه ها بود و بیچاره ها با سر و صدای من شب و روز میگذروندن. حتی اگه یه مدت صدای جیغ و ویغ من نمیومد میومدن سوال میکردن که مرضیه چرا ساکته؟؟؟

همیشه هم بالای دیواره حیاط مینشستم (که خیلی باعث نگرانی همسایه ها میشد و میترسیدن بیوفتم) و از اون بالا به آدمایی که توی کوچه رد میشدن سنگ میزدم.خخخخخخخخ یعنی تا این حد شر بودم

حالا که مثلا خانم شدمو دختر خوبی شدم به جاش ریحان داره جای خالی منو واسه همسایه ها پر میکنه. 

حتی قیافشم خیلی شبیه بچگیهای منه. هر بار همسایه هامون ریحان رو میبینن میگن انگاری مرضی رو میبینیم. امروز هم یکی از همسایه ها ریحان رو تو بغل مامانی دید و با تعجب گفت این خوده مرضیه است. جقدر شبیه مرضی شده!!!!!

بیچاره حتما تو دلش فاتحه خودشو خونده و آرامش و سکوتی که این چند سالی به دست آورده بود و بوسیده و گذاشته کنار. تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم
 www.pichak.net
 كليك كنيد

خاله فدا جیگرش بشهشِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے ماشاالله خوب داره جای منو پر میکنه. نمیگذاره کسی دلتنگیه خالشو بکنه

امروز جفتمون افتاده بودیم به جون مادرجون و هر چی پول داشت ازش گرفتیم که بریم بازار خرید کنیم. ریحان همش از مادرجون پول میگرفت تا بده به منو مامانی.

بچم هر وقت میخواد به کسی پول بده زودی میره سر کیف من و میگه اینهاش من پول دارم. 

فقط تو این یه مورد داره راهو کج میره که باید زودتر درستش کنم خخخخخ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان مامان رادین
14 بهمن 91 15:51
ای دختر شرررر.من عاشق دختر بچه های شر و شیطونم.. بهتره به همسایه هاتون التیماتوم بدید که اگه دنبال آرامشن سریع اثاث کشی کنن و از اون محله برن
مامان میعاد
15 بهمن 91 14:21
بچه م چه دست و دلبازه
آخ آخ آخ توهم کوچیکیهات از اونایی بودی که سنگ مینداختن بالا سرشونو زیرش میگرفتن پس از ملاقاتتون خوشبختم چون شبیه هم بودیم


بسیووووووووووور خوشوخخخخخختم
مامان محمد و ساقی
1 اسفند 91 16:00
گفتم ریحانه به خودت رفته هاااااااااااااااا
واقعا" شرور بودی؟؟؟


والله چی عرض کنم