ریحانه دزدی
1391/11/10
شب جیگر طلا همراه مامانی و بابایی اومد خونمون. وقتی رفتم پایین به محض دیدنم جیغ زد و رفت طرف مامانش تا بغلش کنه. منو میگی دهنم وا موند. گفتم مگه من لولوئم که میترسی؟؟؟ زودی بغلش کردم. همینجور جیغ میزد منم دویدم تو حیاط و میگفتم دزدیمت دزدیمت. بابایی هم دنبالمون میدوید و ریحان کلی خندید
وقتی گذاشتمش پایین هی میگفت خاله مرضی منو بدزد. منو بدزد
این روزا ریحان یه کار جدید یاد گرفته و یهو میپره پاچه و آستینو هر چی از یکی دستش بیاد و گاز میگیره. قبل از شام منو مامانی نشسته بودیمو حرف میزدیم. چند دقیقه حرفمون تمام شد و نگاهمون به تی وی بود. مامانی هم پاشو جمع کرده بود و زانوش جلوم بود یهو دندونام هوس گاز کرد و پریدم زانوشو گاز گرفتم. مامانی هم که ترسیده بود همچین زد تو پشتم و گفت دیوانه. بگو پس این خل و چل بازیای ریحان به کی رفته. اونوقت من این شکلی بودم
موقع شام وقتی اومدم پایین و خواستم بشینم سر سفره داشتم حرف میزدم. یهو ریحان هم از جاش بلند شد اومد کناره من و همون حرفهای منو با حرکات من تکرار کرد. بعدم کنار من نشست.
خدا رو شکر این روزا حالش خوبه و گوش شیطون کر سر حاله
بعد از شام هم زودتر رفتن خونه.