کلاس خداشناسی
1391/11/15
دیشب واسه خوابیدن رفته بودم خونه جیگر که صبح مامانی میره سر کار مراقب سرکار باشم. قبل از خواب یه گوشه نشسته بودمو داشتم کتاب میخوندم که جیگر با دیدن من جوگیر شد و کیف به دست اومد سمتمو گفت درس نخوندم خانم مُئَمِم دعوام میکنه. گفتم خب پس بشین درستو بخون تا فردا دعوات نکنه. اونم دقیقا مثل من نشست و هر کاری میکردمو تکرار میکرد. بعد از چند دقیقه حوصله اش سر رفت و رفت پیش بابایی و مامانی تا بخوابه.
نصفه شب هم چند بار با گریه بیدار میشد و میگفت نمیخورم نمیخورم. حالا هر چی میگفتیم چیزی نیست بخواب باز گریه میکرد. یه بارم که گریه اومد رفت بغل بابایی و تا رفت تو بغلش گفت تُخمِزی بپز (تخم مرغ) بابایی هم از این درخواست ریحان خندش گرفتو گفت حالا فعلا دراز بکش یه کم آروم شو برات میپزم. آخرشم بچمو خواب کرد و نصفه شبی براش تخم مرغ نپخت
صبح ساعت 11 بود که منو ریحان با هم بیدار شدیمو بابایی و مامانی هر دو رفته بودن. خدا رو شکر گوش شیطون کر امروز ریحان صبحانشو کامل خورد. ظهر وقتی داشتم وضو میگرفتم اومد گفت میخوام وضو بگیرم نماز بخونم. منم بلندش کردم تا وضو بگیره. بعد از وضو جفتمون وایستادیم به نماز. مشغول نماز خوندن بودم که همش صدا میزد و از جواب ندادن من شاکی شده بود. وقتی نمازم تمام شد گفتم ریحان اصلا میدونی ما وقتی نماز میخونیم چی میگیم؟؟؟؟ گفت میگیم الله اکبر. گفتم آفرین خب چرا اینا رو میگیم؟؟؟ همینجور نگام کرد. گفتم ما نماز میخونیم تا از خدا برای این چشم ها و دستها و تمام چیزهایی که بهمون داده تشکر کنیم. گفتم وقتی من به شما یه خوراکی خوشمزه میدم شما به من چی میگی؟ _میگم دست شما درد نکنه. گفتم خب وقتی خدا که مهربونه و این همه چیزای خوب به ما داده. مثل مامان و بابا که دوستمون دارن. مثل چشم که میتونیم باهاشون همه جا رو ببینیم و . . . . باید ازش تشکر کنیم و بگیم دست شما درد نکنه.
بعد از این حرفام ریحان زودی الله اکبر گفت و سجده رفت و این دفعه تو سجده گفت خدایا دستت درد نکنه. تشکر
وقتی خواستم نماز عصرمو بخونمو در حال اقامه گفتن بودم پرسید چی میگی؟؟؟ گفتم وقتی شما میری خونه مادرجون اول زنگ میزنی یا در میزنی و میگی مادرجون در رو باز کن. درسته؟؟؟ - آره
خب حالا ما میخوام بریم پیش خدای مهربون و ازش تشکر کنیم باید اول زنگ خونشو بزنیم. اول ازش بخواییم که دره خونشو برامون باز کنه.
وقتی اینا رو گفتم کاملا حس کردم که ریحان خیلی خوب متوجه شده. بعد از نماز مثل من سلام داد و مهرشو بوس کرد.
الهی خاله قربونش بره که اینقدر زرنگه.
وقتی مامانی از مدرسه برگشت همگی با هم صبحانه خوردیمو ریحانه هم خدا رو شکر کامل غذاشو خورد.
وقتی هم که ناهار رو آماده کردم قبل از اومدن بابایی ریحان ناهارشو کامل خورد و دوباره بعد از اومدن بابایی هم پیش ما ناهار خورد. خدا رو هزار مرتبه شکر.
امروز صبح هر بار که با ریحان صحبت میکردمو یه چیز جدید بهش یاد میدادم محکم دستمو میگرفتو میبوسید و میگفت من خیلی شما رو دوست دارم. امروز صبح خیلی دختر خوب و حرف گوش کنی بود.
غروب هم رفتیم بازار و برای ریحان کفش خریدیم. واسه شام هم رفتیم خونه مادرجون.