ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

کلاس خداشناسی

1391/11/16 0:48
نویسنده : خاله مرمر
530 بازدید
اشتراک گذاری

1391/11/15

دیشب واسه خوابیدن رفته بودم خونه جیگر که صبح مامانی میره سر کار مراقب سرکار باشم. قبل از خواب یه گوشه نشسته بودمو داشتم کتاب میخوندم که جیگر با دیدن من جوگیر شدیول و کیف به دست اومد سمتمو گفت درس نخوندم خانم مُئَمِم دعوام میکنه. گفتم خب پس بشین درستو بخون تا فردا دعوات نکنه. اونم دقیقا مثل من نشست و هر کاری میکردمو تکرار میکرد. بعد از چند دقیقه حوصله اش سر رفت و رفت پیش بابایی و مامانی تا بخوابه.

نصفه شب هم چند بار با گریه بیدار میشد و میگفت نمیخورم نمیخورم. حالا هر چی میگفتیم چیزی نیست بخواب باز گریه میکرد. یه بارم که گریه اومد رفت بغل بابایی و تا رفت تو بغلش گفت تُخمِزی بپز (تخم مرغ) بابایی هم از این درخواست ریحان خندش گرفتو گفت حالا فعلا دراز بکش یه کم آروم شو برات میپزم. آخرشم بچمو خواب کرد و نصفه شبی براش تخم مرغ نپخت

صبح ساعت 11 بود که منو ریحان با هم بیدار شدیمو بابایی و مامانی هر دو رفته بودن. خدا رو شکر گوش شیطون کر امروز ریحان صبحانشو کامل خورد. ظهر وقتی داشتم وضو میگرفتم اومد گفت میخوام وضو بگیرم نماز بخونم. منم بلندش کردم تا وضو بگیره. بعد از وضو جفتمون وایستادیم به نماز. مشغول نماز خوندن بودم که همش صدا میزد و از جواب ندادن من شاکی شده بود. وقتی نمازم تمام شد گفتم ریحان اصلا میدونی ما وقتی نماز میخونیم چی میگیم؟؟؟؟ گفت میگیم الله اکبر. گفتم آفرین خب چرا اینا رو میگیم؟؟؟ همینجور نگام کرد. گفتم ما نماز میخونیم تا از خدا برای این چشم ها و دستها و تمام چیزهایی که بهمون داده تشکر کنیم. گفتم وقتی من به شما یه خوراکی خوشمزه میدم شما به من چی میگی؟ _میگم دست شما درد نکنه. گفتم خب وقتی خدا که مهربونه و این همه چیزای خوب به ما داده. مثل مامان و بابا که دوستمون دارن. مثل چشم که میتونیم باهاشون همه جا رو ببینیم و . . . . باید ازش تشکر کنیم و بگیم دست شما درد نکنه.

بعد از این حرفام ریحان زودی الله اکبر گفت و سجده رفت و این دفعه تو سجده گفت خدایا دستت درد نکنه. تشکر

وقتی خواستم نماز عصرمو بخونمو در حال اقامه گفتن بودم پرسید چی میگی؟؟؟ گفتم وقتی شما میری خونه مادرجون اول زنگ میزنی یا در میزنی و میگی مادرجون در رو باز کن. درسته؟؟؟ - آره 

خب حالا ما میخوام بریم پیش خدای مهربون و ازش تشکر کنیم باید اول زنگ خونشو بزنیم. اول ازش بخواییم که دره خونشو برامون باز کنه.

وقتی اینا رو گفتم کاملا حس کردم که ریحان خیلی خوب متوجه شده. بعد از نماز مثل من سلام داد و مهرشو بوس کرد.

الهی خاله قربونش بره که اینقدر زرنگه.smile

وقتی مامانی از مدرسه برگشت همگی با هم صبحانه خوردیمو ریحانه هم خدا رو شکر کامل غذاشو خورد. 

وقتی هم که ناهار رو آماده کردم قبل از اومدن بابایی ریحان ناهارشو کامل خورد و دوباره بعد از اومدن بابایی هم پیش ما ناهار خورد. خدا رو هزار مرتبه شکر.

امروز صبح هر بار که با ریحان صحبت میکردمو یه چیز جدید بهش یاد میدادم محکم دستمو میگرفتو میبوسید و میگفت من خیلی شما رو دوست دارم. smileامروز صبح خیلی دختر خوب و حرف گوش کنی بود.

غروب هم رفتیم بازار و برای ریحان کفش خریدیم. واسه شام هم رفتیم خونه مادرجون.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

رضوان مامان رادین
16 بهمن 91 12:07
آفرین به این خاله خوب که چیزهای خوب خوب یاد ریحان جون میده....خیلی خوشمان اومد


مرمر(مامی کسرا)
16 بهمن 91 19:40
خوش به حالت ریحانه جون چه خاله ی خوبی داری.راستی من شما رو به یه مسابقه تو وبلاگم دعوت کردم. یه سر به وبم بزنید لطفا
مامان محمدرهام جون
18 بهمن 91 10:41
خاله جون کمتر این ریحانه رو اذیت کن لطفااااااااااااااااا
قربون اون عکسها وقیافه مظلوم ومعصومت


کی؟؟؟ من؟؟؟؟ اذیت؟؟؟؟؟؟؟ استغفرالله!!!!!!!!!
شما لطف داری
مامان میعاد
23 بهمن 91 20:13
چه معلمی داره ریحانه


دیگه دیگه
مامان ساقی و محمد
1 اسفند 91 15:57
خیلی خوب براش توضیح دادی
کفشت مبارک عزیزم


میخوای برا شمام توضیح بدم؟؟؟ منبر رفتنم بلدمااا
ممنون