ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ضیافت شام به همراه خاله مرمر

 1392/1/10 سامبولی جونم براتون بگه، دیروز بعد از ظهر منو خاله حلی رفتیم خونه ریحانه جونی عید دیدنی. البته من که همیشه اونجام اما ایندفعه برای همراهیه خاله حلی رفتم.  اولش که ریحان خانم در حال ناهار خوردن بود و منو خاله حلی هم با اینکه ناهار خورده بودیم اما باز کنار جیگر دوباره سوخت زدیم به بدن بعدشم که مامانی برامون چایی آورد و یادش رفته بود که برای جیگر چایی بیاره. تازه رفته بود تو آشپزخونه که براش چایی بریزه. ریحانه هم با اون نگاه های پر از شیطنت و نقشه هی منو نگاه میکرد هی شکلاتها رو میپایید.  منم که متوجه نقشه شومش شده بودم  ظرف شکلاتها رو برداشتم که بگذارم رو اُپن یهو ریحان بی ...
11 فروردين 1392

اولین جنگل گردی سال 92

1392/1/7 وعلیکم السلام حاج خانم جیگرطلا حال شما؟؟؟؟؟؟ چه میکنی با زحمتهای ما؟؟؟؟؟ جیگرجان میشه هر وقت این پست رو برای اولین بار خوندی تو کامنتها بنویسی که چند سالته؟؟؟؟؟؟؟ البته اگه تا اون موقع این وبلاگ پابرجا بود.  ممنون میشم جیگرممممممممممممممممم خب دیگه بریم سر وقت گزارشات روزانمون: عرضم به حضور انوره شما، دیشب مامانی و بابایی و ریحانه بعد از عید دیدنیهاشون برای شام اومدن خونه مادرجون و ریحانه خانم با حضورش محفل یخ بسته  ما رو گرما بخشید.  خخخخخخ ریحانه این گرمات تو حلق هر چی بدخواه مدخواهته.  هر چی فضول باشی که میخوان تو زندگیتون سرک بکشن بلکه بتونن ...
9 فروردين 1392

نصفه شب گردی

سامبولی عرضم به حضورتون که امروز ظهر در یک حرکت بسیور بسیور شیک و مجلسی ریحانه خانم و مامانی و بابایی اومدن خونمون  و ناهار رو مهمون ما بودن. البته ایشون و اوشون خودشون صاحبخونه ان. ریحانه خانمی هم که موقع ناهار فقط سالاد خورد  و بعد از تمام شدن ناهار رفت سر دیگ پلو و قاشق به دست مشغول خوردن پلوی خالی شد. بعد از ظهر هم زودتر رفتن خونه. اما شب بنده یه اس به مامان خانم محترم دادم و پیشنهاد بیرون رفتن دادم اما جوابی دریافت نکردم تا ساعت 12:30 شب مامان خانم زنگ زدن که تازه متوجه اس شما شدم و حالا آماده شو میایم دنبالت بریم دور بزنیم. عمه طوبی هم تشریف داشتن بنده هم که قند ...
7 فروردين 1392

عید دیدنی از جیگرطلا

 1391/1/4 سامبولی بلیکم جیگرطلا حال شما؟؟؟؟ چه میکنی با زحمتهای ما؟؟؟؟؟ خوفی؟ خوشی؟؟؟ سلامتی؟؟؟؟؟؟؟ عید شما مبارک، صد سال به این سالها. هر روزتان نوروزف نوروزتان پیروززز دم شما گرم دیگه. امشبو خوب ازمون پذیرایی کردی. درسته که همون اولا تو بغل بابایی خوابیدی اما بازم دمت جیز . . . چیه خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! اصلا دوست دارم هی واسه جیگرم هندونه پرتاب کنم. هی راه برم واسش  نوشابه باز کنم. مشکلیه؟؟؟؟ چیه همه گوش وایستادین ببین ما چی میگیم؟ زشته خو. برین به کارتون برسین................ نه حالا نمیخواد برید. تا اینجا که اومدین گوش وایستین...
5 فروردين 1392

سال نو مبارک

 1392/1/1 سلام سلام صدتا سلام به قول فامیل دور: عید شما مبارک، صد سال به این سالها، هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز  خوش میگذره؟ خوب آجیل و میوه وشیرینی خوردین؟؟؟؟ ببینم اینجا چندتا پسته خور و مرفه بی درد داریم ریحانه خانم شما چطور؟؟؟؟ تا اونجایی که من میدونم این دو روزی خوب دلی از عزا در آوردی و کلی با شکلاتا و شیرینی ها و آجیلها به خودت حال دادی و خوش گذروندی. نوش جون همتون جیگرطلا از خدا میخوام سال 1392 سالی سرشار از خوشی و سلامتی برات باشه و کلی چیزهای خوب یاد بگیری و در کنار مامانی و بابایی لذت زندگی رو ببری. حالا بریم سر وقت گزارش کار :  صبح روز چهارشنبه...
1 فروردين 1392

آخرین کلام سال

  1391/12/28 سلام  سلامی به قشنگیه نرگسها و سنبلها و ماهی های قرمز کوچولو که این روزا همه جا می بینیمشون و نوید عید و تازگی رو بهمون میدن. این روزها همه درگیر گردگیری خونه هامون بودیم و بدیها و زشتی ها رو از خونه هامون دور کردیم و به جاش قشنگی و طراوت رو جایگزین کردیم. امشب آخرین جلسه قرآن سال 1391 تو خونه جیگرطلا برگزار شد. امیدوارم به حق قرآن در این روزهای آخر سال خونه دلامون از هر چی بدی و زشتی پاک بشه و به جاش مهر و دوستی بشینه. خدایا به لطافت بارون رحمتت مرهمی باش برای قلب اونهایی که سالهاست در آرزوی شکستن سکوت خونه هاشون با صدای خنده و گریه بچه هاست. اونایی که با کلمه مادر...
29 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام سلام سلام من باز اومدم.  درسته که این روزا دیر به دیر میام اما مهم اینه  که بالاخره میام.  این روزا همش در حال دوخت و دوزم.  واسه همینم خیلی وقت آپ کردن ندارم . یه چند روزی رو هم مریض شده بودم و آمپول بارون شدم. دیروز ظهر منو مامانی و بابایی ریحان رفتیم جمعه بازار اما هم ریحان تو راه خوابید هم اونقدر شلوغ شده بود که تمام خیابونهای بازار رو بسته بودن و نمیشد ماشین پارک کرد. واسه همینم برگشتیم خونه. بعد از ظهر هم همراه یار غارمون همون عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه زهرا رفتیم بیرون و تو پارک عصرونه خوردیم.  اما واسه بابایی و عمو سعید کار پیش اومد و زودی بر...
27 اسفند 1391

یه هفته تاخیر

1391/12/14 تا 1391/12/21 ســــــــــــــــــــلام سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام سلام همین اول بگــــــــــــــــــــــم اونقده خستم که دارم میمیرم.  این روزا شدیدا درگیره کارم واسه همینم اصلا وقت آپ کردن نداشتم. شرمنده اون هفته دوشنبه غروب تخت و کمد ریحان رو آوردن. چهارشنبه هم تمام دوستای مامانی خونشون دعوت بودن و منم برای کمک رفتم خونشون. ریحان کلی با دوستاش بازی کرد و بهش خوش گذشت. شب هم مادرجون و دایی مهدی و زندایی زهرا اومدن پیشمون و شام اونجا بودیم. آخرای شب مامانی همش میگفت احساس میکنم دارم آنفولانزا میگیرم. بدنم درد میکنه. قرار شد اگه تا فردا حالش خوب نبود مدرسه نره. ما هم ...
22 اسفند 1391

شام میدیم صبحانه و ناهار پس میگیریم

1391/12/12 دیشب جیگر طلا به همراه خانواده محترم شام اومدن خونه ما  و بنده هم یکی از اون دستپختهای توپمو تحویلشون دادم. بعد از شام هم باهاشون رفتم خونشون  تا شامی که بهشون دادم رو ازشون پس بگیرم خخخخخخ بعد از خوندن کتاب و دیدن تی وی  بالاخره بعد از دو هفته ساعت 2 خوابم برد.  ا ما اونقدر خوابم سبک شده که دو ساعت بعدش وقتی ریحان بیدار شد و تو جاش نشست بدون اینکه حرفی بزنه یهو از خواب پریدمو دیدم نشسته که گفت جیش دارمو زودی بردمش دستشویی.  بعدشم که هر کار کردم خوابم نبرد  تا صبح که خوابیدم اما ساعت 10 با صدای در خونه بیدار شدم  همزمان ریحان هم بیدار شد و بلند شد ببینه کیه...
14 اسفند 1391

شرح این روزهای ما

1391/12/9 سلام جیگر طلا و دو سه تان پنجشنبه غروب همراه مامانی و بابایی و ریحان رفتم بازار تا واسه ریحان لباس عید بخریم. همون اول خرید ریحان به بابایی گفت بغلم کن خسته میشم راه برم.  بابایی بیچاره هم تمام راه ریحان رو تو بغلش داد. بازا هم خیلی شلوغ بود، ما هم که همش از این مغازه به اون مغازه میرفتیم اما شلواری که سایز ریحان باشه پیدا نکردیم. همشون براش گشاد بود و کلی هم قیمتهای نجومی داشتن . ریحان هم که دیگه نق نق کردن رو شروع کرده بود. دیگه از خرید ناامید شده بودیم و میخواستیم بریم خونه که توی آخرین مغازه شلوار لی تنگ و سایز ریحان رو پیدا کردیم.  موقع در آوردن شلوار ریحان نزدیک بود ...
11 اسفند 1391