ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

شام میدیم صبحانه و ناهار پس میگیریم

1391/12/14 0:12
نویسنده : خاله مرمر
400 بازدید
اشتراک گذاری

1391/12/12

دیشب جیگر طلا به همراه خانواده محترم شام اومدن خونه ما و بنده هم یکی از اون دستپختهای توپمو تحویلشون دادم.

بعد از شام هم باهاشون رفتم خونشون تا شامی که بهشون دادم رو ازشون پس بگیرم خخخخخخ

بعد از خوندن کتابو دیدن تی وی بالاخره بعد از دو هفته ساعت 2 خوابم برد. اما اونقدر خوابم سبک شده که دو ساعت بعدش وقتی ریحان بیدار شد و تو جاش نشست بدون اینکه حرفی بزنه یهو از خواب پریدمو دیدم نشسته که گفت جیش دارمو زودی بردمش دستشویی. بعدشم که هر کار کردم خوابم نبرد تا صبح که خوابیدم اما ساعت 10 با صدای در خونه بیدار شدم همزمان ریحان هم بیدار شد و بلند شد ببینه کیه؟ اما کسی رو پیدا نکرد و با حالت شکایت همش میگفت اینا بدون من کجا رفتــــــــــــــــــــــــــــــــــن؟؟؟ دوباره اومد تو بغلم بخوابه که بعد از چند دقیقه دوباره یه صداهایی از آشپزخونه شنید. بهم گفت صدا چیه؟؟؟ گفتم هیچی نیست صدا نایلونه. اما بازم صدا اومد. گفت چیه؟ اینبار گفتم پیشی که مثلا دوباره بخوابه و بگذاره منم بخوابم

بعدشم که گفت دستشویی دارمو بردمش. داخل دستشویی صداها رو میشنید بازم پرسید صدا چیه؟؟ گفتم همون پیشیه است اما وقتی اومد بیرون بابایی رو تو آشپزخونه مشغول چایی دم کردن دید. 

حالا من هی گفتم پیشی پیشی اما این بابایی ما رو رسوا کرد و دچار دوشواری شدیم. خخخخ

بعدش با بابایی نشستیم به صبحونه خوردن اما ریحان خیلی غذا نخورد و همش شیطونی میکرد.

قبل از اینکه مامانی از سرکار بیاد بابایی رفت بیرون و بعدشم عمه طوبی اومد پیشمون و ریحان رو برد پایین. نیم ساعت بعدشم مامانی از مدرسه اومد.

امروز ناهار عزیز و عمه طوبی پیشمون بودن و بهمون خوش گذشت. غروب هم کمی با عمه طوبی و ریحان و مامانی بزن و برقص کردیم و غر تو کمرمون رو خالی کردیم. جای دوستان هم خالی

واسه شام هم ریحانه و مامانی و بابایی رفتن گتاب خونه آقاجون

از امروز ریحان هیچ عکسی در دست نمیباشد . تنها به دلیل خالی بودن شارژ باتری موبایلم و در دست نداشتن شارژر 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان میعاد
14 اسفند 91 0:51
عزیزم دوباره بیا ببینم عکسها بازم باز نمیشن برات


الان میام
مامان میعاد
14 اسفند 91 0:54
پس جای من خالی بوده هااا واسه همون قر و کمرو


این سری خبرت میکنم خودتو برسون واسه قر کمر
خـــآله ی نـــــورآ
14 اسفند 91 10:03
دچار دشواری شدیم
آقآ مام قر کمر داریم پایه نداریم. باید چیکار کنیم؟؟؟؟


دوشواریت بخوره تو سره هر چی بدخواهه
خاله جون بیا با خودم برقص
رضوان مامان رادین
14 اسفند 91 19:20
به به چه خوشی میگذره به خاله و ریحان جون....چقدر خوبه که همش پیش جیگر طلایی...رادینم عاشق خالشه اما خب خاله چون شوهر کرده نمی تونه زیاد بیاد پیش رادین


خیلیییییییییی خوبه.
منم واسه همین شووور نمیکنااااااااا
رضوان مامان رادین
14 اسفند 91 19:22
یک کامنت گذاشتم نمیدونم اومد یا نه؟؟؟
بازم میذاریم محض احتیاط ...خوش بگذره...چقدر خوبه که بیشتر مواقع شما و ریحان جون پیش همید


هر دوتاش اومد مامانی
مامان محمدرهام جون
16 اسفند 91 10:02
شام وصبحانه وناهار نوش جونتون،خاله این بابایی اصلا باهات همکاری نمیکنه هاااااااااااااااا


ممنون
بله متاسفانه، باید یه فکری به حالش بکنم
جشنواره تولید صداهای صوتی
19 اسفند 91 14:04
دوست بزرگوار مامان ریحانه عزیز برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم . از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.
رضوان مامان رادین
21 اسفند 91 11:41
مرضیه جون کجــــــــــــــــــــایی خانومی؟؟؟؟؟؟؟حسابی درگیر خونه تکونی هستی؟؟؟دلمون تنگ شده بابااااااااا


درگیر که چه عرض کنــــــــــــــــــم.
دل منم واستون تنگ شده بود اما اصلا وقت نمیکردم
مامان محمد و ساقی
21 اسفند 91 23:57
سلام مرمر
عنوان پستت خیلیباحاله.خوبه تو زندگی روزمره به کار بگیریم
ایشا... همیشه بزن و برقص داشته باشین


آره عزیزم خیلی خوبه، با این بازار کسادی خیلی بصرفه است
ایشاالله