ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

یه هفته تاخیر

1391/12/22 0:47
نویسنده : خاله مرمر
351 بازدید
اشتراک گذاری

1391/12/14 تا 1391/12/21

ســــــــــــــــــــلام سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام سلاملبخند

همین اول بگــــــــــــــــــــــم اونقده خستم که دارم میمیرم. اوه

این روزا شدیدا درگیره کارم واسه همینم اصلا وقت آپ کردن نداشتم. شرمندهخجالت

اون هفته دوشنبه غروب تخت و کمد ریحان رو آوردن. چهارشنبه هم تمام دوستای مامانی خونشون دعوت بودن و منم برای کمک رفتم خونشون.

ریحان کلی با دوستاش بازی کرد و بهش خوش گذشت.مژه شب هم مادرجون و دایی مهدی و زندایی زهرا اومدن پیشمون و شام اونجا بودیم. آخرای شب مامانی همش میگفت احساس میکنم دارم آنفولانزا میگیرم. بدنم درد میکنه. قرار شد اگه تا فردا حالش خوب نبود مدرسه نره.

ما هم بعد از شام رفتیم خونه. صبح قرار بود اگه مامانی میره مدرسه ریحان رو بیاره پیشمون اما نیاورد. مادرجون بهش زنگ زد که خبرشو بگیره که بابایی گفت مامانی حالش بد شده ریحانه رو میاریم اونجا که مامانی رو ببریم دکتر.متفکر

وقتی رسیدن منم همراهشون رفتم. مامانی بیچاره اصلا نمیتونست تکون بخوره. دکتر هم گفت ویروسه شدیدا هم واگیرداره. بهش سرم و آمپول داد.

بعدش رفتیم خونه مادرجون و مامانی ماسک زده طبقه بالا بود و ریحان رو پایین نگه داشتیم تا مریض نشه.

تا جمعه مامانی حالش بهتر شده بود و ظهر همگی رفتیم آرامگاه پیش آقاجون. ریحانه تو آرامگاه اول عکس روی قبر آقاجون رو بوس کرد و بعدشم چندتا از قبرهای دور و بر هم بوس کرد. بچم معمولا توی هر کاری جوگیر میشهچشم

بعدش که رفتیم خونه مامانی توی آشپزخونه موش دید و ما هم همش جیغ میزدیمو تو آشپزخونه نمیرفتیم.استرس پدرجون زودی تله گذاشت که تا صبح گیرش انداخت.

بعد از ظهر همراه عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه زهرا رفتیم جنگل اما اونقدر سرد بودکه از ماشین پیاده نشدیم. شام هم خونه عمو سعید بودیم.

فاطمه زهرا تمام لباسای عیدشو یکی یکی تن ریحان میکرد و با هم ژست میگرفتن. کلی از این کاراشون خندیدیم.نیشخند

آخرای شب مامانی دیگه حالش زیاد خوب نبود. اما همش اصرار داشت بره خونه خودش. هر چقدر مادرجون گفت بمونید اینجا قبول نکرد و رفت.

فردا صبحش دوباره بابایی مامانی رو آورد و گفت بازم حالش بد شده. اینم از مامانی حرف گوش نکن ما.عصبانی

منم که این روزا همش درگیر گردگیری بودم و دیروز که میخواستم انباری رو مرتب کنم ریحانه کلی عروسک و وسیله جدید گیرش اومد. هر بار که یه چیز جدید دستم میدید میگفت: این دیگه چیـــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟مژه

یه بارم حلقه هول اند هوپ رو دید همش میگفت مامانی من از اینا خیلی دوست دارم اما ندارم. حالا اصلا نمیدونست این چی هست. همش میگفت من از اینا خیلی دوست دارم.بازنده

اینقدری بار جمع کرده بود و تو دستاش یه نایلون پر عروسک و یه دستشم حلقه و دفتر و چیزای دیگه بود که به زور راه میرفت.اوه

مامانی هم که حالش کمی بهتر شده بود بعد از شام رفتن خونه

امروز غروب هم همگی رفتیم نمایشگاه بهاره اما ریحانه همش لج داشت و بهونه میگرفت. تا بعد از شام هم همینطور بود و اصلا نمیشد باهاش حرف زد. گریه

موقع رفتن هم گریه میکرد و میگفت من خواب دارم.گریه

اینم از گزارش کار این هفته ما.قلب


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رضوان مامان رادین
22 اسفند 91 10:50
پس حسابی درگیر گردگیری و پرستاری بودی خاله جون...خدا را شکر ریحان از مامانش نگرفت...راستی عکس تخت و کمد جیگرطلا را واسمون نذاشتی...
چقدر خوب رفته بودید جنگل...من عاشق جنگل و دریام اما اطرافم ون حتی یه رودخونه هم پیدا نمیشه


بله مامانی حسابیییییییییی
حتما میگذارم. این روزا اونجا نرفتم که عکس بگیرم.
خب بیاید اینجا خودمون میبریمتون جنگل و دریا
خـــآله ی نـــــورآ
22 اسفند 91 13:22
سلام
امیدوارم حال مامانی زود زود خوب بشه
بعدشم خسته نباشید عرض میکنم خدمت شما خاله ی بزرگوار
بعدترشم اینکه این انباری تمییز کردن حکایت ها داره ها نورای ما هم دوتا از عروسکای بچگیهای منو بر داشته واسه خودش و چندتا اسباب بازی دیگه

ریحانمو ببوس

سلام
من هم امیدوارم خودم زودتر خوب بشم
ممنون از شما خاله عزیز
حکایتهاااااااااااااااااا
شما هم نورای ما رو ببوس

مامان میعاد
23 اسفند 91 15:54
امیدوارم خواهرتون حالش تا الان خوبه خوب شده باشه.
میگم از مرضیه جان بعیده اینقدر دیر بیاد پس حسابی مثل همه ی خانمای ایرانی این روزا سرتون شلوغه
خسته نباشید

هنوزم درحال دست و پنجه نرم کردن با آنفولانزاست. تازه یه چیزایی هم واس من به ارث گذاشته که برای خلاصی از این ارثیه مجبور شدم کلی آمپول بزنم
بععععععععععله دیگهههههههه ما اینیم دیگهههههه
ممنون عزیزم
رضوان مامان رادین
26 اسفند 91 20:56
ستاره بختتان بالا ، سپیده صبحتان تابناک ، سایه عمرتان بلند ، ساز زندگیتان کوک ، سرزمین دلتان سبز

پیشاپیش سال نو مبارک




ممنون عزیزم با بهترینها آرزوها برای شما و خانواده تان. سال نو مبارک