ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

اولین جنگل گردی سال 92

1392/1/9 1:33
نویسنده : خاله مرمر
923 بازدید
اشتراک گذاری

1392/1/7

وعلیکم السلام

حاج خانم جیگرطلا حال شما؟؟؟؟؟؟ چه میکنی با زحمتهای ما؟؟؟؟؟ جیگرجان میشه هر وقت این پست رو برای اولین بار خوندی تو کامنتها بنویسی که چند سالته؟؟؟؟؟؟؟ البته اگه تا اون موقع این وبلاگ پابرجا بود. 

ممنون میشم جیگرممممممممممممممممم

خب دیگه بریم سر وقت گزارشات روزانمون:

عرضم به حضور انوره شما، دیشب مامانی و بابایی و ریحانه بعد از عید دیدنیهاشون برای شام اومدن خونه مادرجون و ریحانه خانم با حضورش محفل یخ بسته ما رو گرما بخشید. خخخخخخ

ریحانه این گرمات تو حلق هر چی بدخواه مدخواهته.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت
 پيچك » بخش تصاوير زيباسازی »
 سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد هر چی فضول باشی که میخوان تو زندگیتون سرک بکشن بلکه بتونن یه حرفی واسه خاله خان باجی بازیهاشون پیدا کنن خخخخخخ اصن یه وضــــــــــــــــی

ریحانه خانمی از اول عید که هر دفعه میاد خونه مادرجون اولین کاری که میکنه شبیخون زدن به آجیلها و شکلاتهاست.تصاوير
 جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد جیب و کیفشو پر میکنه از شکلات و یکی یکی و یواشکی تهشونو میاره. نوش جونش

دیشبم مثل همیشه تازه وارد عمل شده بود که مامانی سر رسید و مجبورش کرد هر چی شکلات برداشته رو برگردونه تو ظرف و فقط یکی برای خودش بگیره. ریحانه هم اولش با لج و ناز و عشوه و هزار راه دیگه خواست مامانی رو بپیچونه اما کو اونی که بپیچه؟؟؟؟؟!!!!!!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم
 www.pichak.net
 كليك كنيد

آخرشم ریحان خودش پیچیده شد و شکلاتها رو به جز یکی برگردوند.

این روزها ریحان اصلا هیچ غذایی به جز شکلات و شیرینی و آجیل نمیخوره. دیشبم بابایی بهش قول داد اگه شامشو بخوره میبرتش بستنی شاتوت. ریحان هم یه کوچولو شام خورد و بابایی هم دیگه زیر قولش نزد و ما رو برد.

به برکت شام خوردن ریحان ما هم به یه نون و نوایی رسیدیم. دیشب بر خلاف همیشه تو بستنی شاتوت به جا ظرفهای بستنی خوریه همیشگی با ظرفها و قاشقهای یه بار مصرف بستنی میدادن و این مورد یه کم از حس و حال بستنی کم کرد. 

آقایه بستنی فروش هم دیشب دست تنها بود و مغازش هم کلی مشتری بود. واسه همینم تا بخواد بستنی هامون رو بیاره یه کم طول کشید و ریحان تو این فاصله تماماً چشمش به بستنی ها و فرشنده بود و همش آب دهنشو با فشار میداد پایین. بعد از یه مدتم شروع کرد به ساز زدن رو میز که مثلا بگه هی عجله ای نداره اما قیافش واسه بستنی زار میزد.

موقع بستنی خوردن هم خیلی خواب داشت و با خوردن هر یه قاشق بستنی چشماش خمار میشد اما اصلا حاضر نبود بستنیشو به کسی بده و اصرار داشت که تا تهشو بخوره.

موقع برگشتن به خونه هم ریحانه خانمی تو ماشین خوابید.

1392/1/8

ریحانه خانمی باور کن از اول سال 92 که هر بار میخوام واست پست بگذارم و تاریخ بنویسم اولش مینویسم 1391. بعدش دوباره پاکش میکنمو مینویسم 1392. یعنی هنوز به این سال 92 عادت نکردمو باهاش خیلی راحت نیستم. فقط به قول یارو گفتنی امیدوارم این سال 92 خودش خوب پیش بره و نگذاره رومون تو روی هم باز بشه. ریحانه جونی شمام این سال 92 رو نصیحت کن بلکه حرف شما رو گوش کرد.

خب بگذریم، دیشب که از شاتوت برمیگشتیم بابایی پیشنهاد داد که فردا ناهارمون رو بریم جنگل. منم که امروز ظهر بیدار شدمو وقتی به مامانی زنگ زدم گفت رفتن عید دیدنی خونه عمو جعفر، منم گفتم پس ناهار رو من درست میکنمو اولش زنگ زدم به رفیق شفیقمون خاله اکرم که اونها هم همراهمون بیان. بعدم زودی واسه ناهار ماکارونی درست کردمو دیگه تا ساعت 3 راه افتادیم. اولش که عمو سعید نبود اما نیم ساعت بعدش عمو سعید هم از سرکار برگشت و اومد پیش ما. 

 

پارسال تو همین روز منو مامانی و ریحانه و بابایی رفته بودیم همین جنگل. اولش که پیاده شدیم من همش میگفتم پارسال هم دقیقا کنار همین درخت نشسته بودیم اما بابایی میگفت نه این درخت نبود. اونقدر هر دومون اصرار کردیم که بابایی گفت بیا شرط ببندیم. منم قبول کردم بابایی هم آخرش بهمون ثابت کرد اون درختی که ما کنارش نشسته بودیم چندتا درخت بالاتر بود. آخ نمیدونی این بابایی با چه ذوقی میگفت بیاین ببین اینجا بود. یعنی رسما من باخته بودم اما از اونجایی که اعتماد به نفسم بالاست خودمو نباختمو زدم زیر هر چی شرطه.خخخخ یه همچین آدم باحالیم من.

ریحان و فاطمه هم کلی تو جنگل راه رفتن و بهشون خوش گذشت. یه چند باری هم ریحانه خانمی قهر کرد اما زودی خوب شد. 

بعد از ناهار هم رفتیم تو جنگل و پیاده روی کردیم. البته مامانی هم طبق معمول چاقو به دست مشغول سبزی کوهی چیدن بود. 

غروب بعد از خوردن چایی و شیرینی هم راهیه خونه شدیم و ریحانه و فاطمه زهرا تو راه خوابیدن.

حالا بدو برو ادامه مطلب که کلی عکس منتظرن

ریحانه خانمی سیبیل کاکائویی

جیبشم پر از شکلاته و با دست نگهش داشته که مبادا ازش بگیریم

حالا واسه خوردن بقیه شکلاتها هم پشت میکنیم تا کسی نبینه

ریحانه خانمی در شاتوت در انتظار بستنی

حالا چشم تو چشم بستنی ها و فرو بردن آب دهان

 این از جنگل سرسبز و شکوفه درختها، پارسال این موقع درختها اصلا برگ نداشتن و هوا هم خیلی سرد بود اما امروز تمام درختها سبز بودنو هوا هم خیلی گرم

اینم از گل قهر کن ما

اینم از مامانیه عشقه سبزی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان مامان رادین
11 فروردین 92 11:17
وای چه جنگلییییییییی...خوش بگذره حسابی..جای ما هم همش برید جنگل و دریا...دلم لک زده واسه اونجا


خب زودتر بیاید بابل که هم ما شما رو از نزدیک ببینیم هم شما جنگل ببینید و حالشو ببرید
مامان میعاد
11 فروردین 92 11:59
خدایا من بخورمش اونجا که قهر کرده
مرضیه خانوم ما که مامانی رو دیدیم و از آشنایشون خوشحال شدیم ولی خودتون رو هم نشون بدید تا خوشحالتر بشیم خب

من قبلا چند بار عکس خودمو گذاشتم اما الان بازم میگذارم که چشم همه به جمالم روشن بشه
سجاد
4 اردیبهشت 92 22:01
به ما هم سر بزنین ...


چشم