ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

شرح مختصر تولد سه سالگی به همراه عکس

1392/4/15   سلام سلام صد تا سلام اول از همه بابت تبریکای قشنگتون خیلی خیلی ازتون ممنونم.  امسال تولد ریحانه روز جمعه بود و تو این روز مراسم عروسیه د ختر عموی بابایی هم برگزار میشد که نمیشد تولد بگیریم چون همه عروسی بودن. واسه همینم تولدش رو شنبه برگزار کردیم. شب قبلش رفتم خونشون و به کمک بابایی مبلها رو جابه جا کردیم. صبح شنبه هم بعد از صبحانه منو بابایی و ریحانه رفتیم بازار و یه سری خریدای کوچولو رو انجام دادیم و وقتی اومدیم خونه دیدیم مامانی در حال بادکنک باد کردنه. بابایی و ریحانه هم دست به کار شدن و تو تزیین کمک کردن. منم رفتم سر وقت آماده کردن دلمه برگ مو واسه شام.  ...
16 تير 1392

مجلس بزم 3 سالگی

1392/4/13 دودودودودود ریحان دودودودودود ریحان   بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک توجه                          توجه گوهر تابان ستاره درخشان شکوه بهاران دردانه خندان ریحانه خانم طالشیان با میلاد مبارک و قدوم پر برکت خویش قدم بر دیدگانمان نهاده و سومین بهار عمر خویش را در میان دوستداران و دلدادگان به شادی و پایکوبی میگذرانند بدین مناسبت مجلس بزمی از ساعت 12:20 ظهر در تاریخ 1392/4/14 تا پاسی از شب مهیاست دوستان و همراهان گرامی قدمی رنجه کن...
14 تير 1392

14/4/1392 (3 سالگیت مبارک)

:  تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی سال 1389 ریحانه در چنین روزی: سال 1390، ریحانه در چنین روزی: سال 1391، ریحانه در چنین روزی: سال 1392، ریحانه در چنین روزی: . . . . عشقم تولد     سالگیت مبارک ریحانه در متولدین امروز نی نی وبلاگ: ...
14 تير 1392

سه سال گذشت . . .

1392/4/11  سلام چیزه زیادی تا تولد سه سالگیه ریحانه نمونده. امسال بر خلاف سال قبل قرار نیست جشن تولد بزرگی براش بگیریم. البته اگه شرایطش فراهم بود حتما این کار رو میکردیم اما نمیشه. . . تو این سال خیلی اتفاقها افتاده. . . .  هر روز که میگذره ریحانه با مسائل بیشتری آشنا میشه و چیزهای زیادتری یاد میگیره. . . . هر روز بیشتر از قبل خودشو تو دل ما جا میکنه . . . .  سه سال پیش تو همچین روزهایی مامانی تو خونه مادرجون در حال استراحت بود و باید دو هفته تا زمان زایمان استراحت میکرد تا خدای نکرده اتفاقی برای ریحانه نیوفته. . . آخه دوهفته قبل از زایمان اگزوز یکی از ماشینهای تو خیا...
14 تير 1392

جشن تولد مامانی

 1392/4/7 سلام به روی ماهتون نمیدونین چقده خجالت میکشم از این همه دیر آپ کردنم. واقعا شرمندم. این هفته خیلی سرم شلوغ بود و درسهام هم زیاد بود. حتی وقت نمیکردم لپ تاپم رو روشن کنم. الانم از ترس اینکه نکنه فردا هم وقت نکنم تا این ساعت بیدار موندمو دارم آپ میکنم. تو پست قبل گفته بودم که بابایی به خاطر ناراحتی قلب عزیز رفته بود تهران و جمعه هم تولد مامانی بود اما بابایی حضور نداشت. ما هم کادوهامون رو ندادیمو صبر کردیم تا بابایی بیاد. شنبه عمه طوبی که تو وبلاگ میخونه و میفهمه تولده مامانیه خودش کیک و کادو میخره و میره پیش مامانی و با ریحانه سه تایی جشن میگیرنو کیک میخورن. دوشنبه هم بابایی و عزیز و اقاجون از ته...
9 تير 1392

مهمونی خونه خاله حلیمه

 1392/3/30 سلام دیروز بعد از ظهر خونه خاله حلیمه دعوت بودیم. همون دوره ماهانه باباییه ریحانه هم شب قبلش همراه آقاجون و عزیز رفت تهران برای عمل قلب عزیز. ظهر وقتی خونشون زنگ زدم ریحانه گوشی رو گرفت و کلی صحبت کردیم.  گفت بعد از ظهر میخوام بیام خونه خاله حلیمه. گفتم چی میپوشی؟ گفت پالتو. گفتم هوا گرمه پالتو نپوش.  گفت: نه خاله حلیمه منو دوست داره وقتی اومدم اونجا برام کولر روشن میکنه خنک بشم.  بعدم گفت من آژانس میگیرم میام دنبال شما با هم بریم خونه خاله. بعد از ظهر هم مامانی و ریحانه با ماشین خودشون اومدن و ریحانه میگفت مامانی رانندگی کرد کیف داد. وقتی طهورا جون اومد یه...
31 خرداد 1392

یه هفته پر از شادی

 1392/3/29 سلام به روی ماه تک تکتون سلام به دختر گلم که الان دیگه خانمی شده و داره این پست رو میخونه. دختر گل گلابم این روزها کشورمون روزهای به ظاهر خوبی  رو به خودش میبینه. میگم به ظاهر چون تجربه ثابت کرده هر وقت قرار بود روزهای سختی رو شروع کنیم قبلش دچار خوشی زیاد میشدیم. خوشیهایی که با استرس همراهه. استرس از خراب شدن این روزها. نگرانی از همه چیز . . . . اما امیدوارم این بار خوشی تو خونه های مردم کشورمون ساکن بشه و هیچ غمی نتونه این خوشیها رو ازشون بگیره. این هفته که نتایج انتخابات ریاست جمهوری مشخص شد و ما هم تقریبا هر شب، البته آخر شب به همراه عمو سعید و خانوادش میرفتیم تو شهر و کل...
29 خرداد 1392

بدون عنوان

1392/3/18 تا 1392/3/23  بازم سلام طبق روال این چند هفته اخیر بازم شرمنده بابت دیر پست گذاشتن. این هفته، هفته ی خوبی واسه ریحانه بود. از اول هفته که شام رفتیم خونه عمو سعید و ریحانه با فاطمه کلی بازی کردن. تو خاله بازیشون ریحانه شده بود بچه و فاطمه هم مامان. ریحانه خانم که بدجوری زیر پوستی حس گرفته بود و همش به فاطمه میگفت مامان مامان بریم تولد و فاطمه هم برای اینکه یه کم استراحت کنه و تی وی ببینه مثل همه مامانا ریحانه رو میخوابوند و میگفت الان تو باید بخوابی هر وقت تولد شروع شد خودم بیدارت میکنم. ریحانه هم چشم بسته منتظر بود تا فاطمه صداش کنه. آخر شب هم همگی با هم رفتیم پارک و ریحانه و فاطمه تا جایی که میتونستن...
24 خرداد 1392

ته تغاریه پدرجون و مادرجون

 1392/3/13-16 سلام ببخشید که جدیداً خیلی با فاصله پست میگذارم. همشم به خاطر همون درسامه. از این به بعد مجبورم کمرنگتر هم بشم. بازم شرمنده این چند روزی به دلیل ماموریت رفتن بابایی. ریحانه و مامانی خونه ما بودن. ریحانه تو این روزا تمام و کمال بچه مادرجون و پدرجون بود. پیش اونا میخوابید با اونا بیرون میرفت با اونا غذا میخورد. حتی یه لحظه هم پیش منو مامانی بند نمیشد.  به جاش منو مامانی هم با خیال راحت درسامونو میخوندیم. ریحانه حتی با مادرجون مسجد هم میرفت که اونجا چندتا دوست هم پیدا کرد. چند روز پیش مادرجون که میخواست بره بازار هوا خیلی گرم بود وقتی دید ریحانه هم میخواد باهاش...
16 خرداد 1392