بدون عنوان
1392/3/18 تا 1392/3/23
بازم سلام
طبق روال این چند هفته اخیر بازم شرمنده بابت دیر پست گذاشتن.
این هفته، هفته ی خوبی واسه ریحانه بود. از اول هفته که شام رفتیم خونه عمو سعید و ریحانه با فاطمه کلی بازی کردن. تو خاله بازیشون ریحانه شده بود بچه و فاطمه هم مامان. ریحانه خانم که بدجوری زیر پوستی حس گرفته بود و همش به فاطمه میگفت مامان مامان بریم تولد و فاطمه هم برای اینکه یه کم استراحت کنه و تی وی ببینه مثل همه مامانا ریحانه رو میخوابوند و میگفت الان تو باید بخوابی هر وقت تولد شروع شد خودم بیدارت میکنم. ریحانه هم چشم بسته منتظر بود تا فاطمه صداش کنه.
آخر شب هم همگی با هم رفتیم پارک و ریحانه و فاطمه تا جایی که میتونستن بازی کردن. یه بار وقتی سوار از این سرسره تونلیها شدن، چشمتون روز بد نبینه، مچ دو تا آدم گنده رو اون تو گرفتن که در حال خاک بر سری بودن. اونم تو سرسره. . . . شانس آوردن اون تو گیر نکردن. . . . خخخخخ . . . .امیدوارم رئیس جمهور آینده به فکر مسکن اونم از نوع خونه خالی برای جوونها باشه تا مشکلاتشون حل بشه خخخخخخ
وقتی هم که عمو سعید و خانوادش رو رسوندیم خونه ریحانه تا اونجایی که میتونست گریه کرد و میخواست بازم بره خونشون.
فردا شبشم که خونه ریحانه جلسه قرآن بود و خاله اکرم و فاطمه زهرا هم اومده بودن.
دو شب پیش هم ساعت 1:30 همراه عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه و بابایی و مامانی و ریحانه رفتیم بیرون دور بزنیم. تو خیابونها واسه انتخابات شلوغ بود و طرفدارای دو جناح ریخته بودن تو خیابون و واسه هم کُری میخوندن. کلی هم بزن و بکوب کردن و ما هم بهمون خوش گذشت. واقعا خندیدیمو حال کردیم.
با دیدن اون صحنه ها به این فکر میکردم که فاطمه و ریحانه با این سن کمشون شاهد چه صحنه هایی هستن. اونها اصلا متوجه نمیشدن چرا مردم این کارا رو میکنن و مات مونده بودن. یه جورایی برام ناراحت کننده بود.
دیروز ظهر همگی(تمام دوستامون) با هم رفتیم جایی که هر ساله به مناسبت تولد حضرت ابوالفضل آش میپزن. صحنه های بدی رو دیدیم اما بازم همینکه تونستیم یه سال دیگه هم تو اون مکان باشیم برامون کافی بود. بچه ها کلی تو علفها بازی کردن و بعد از ظهر هم رفتیم جنگل تمشک چیدیم. مادرجون هم کلی سبزی جنگلی چید.
روز خیلی خوب بود و به هممون خوش گذشت.