مهمونی خونه خاله حلیمه
1392/3/30
سلام
دیروز بعد از ظهر خونه خاله حلیمه دعوت بودیم. همون دوره ماهانه
باباییه ریحانه هم شب قبلش همراه آقاجون و عزیز رفت تهران برای عمل قلب عزیز. ظهر وقتی خونشون زنگ زدم ریحانه گوشی رو گرفت و کلی صحبت کردیم. گفت بعد از ظهر میخوام بیام خونه خاله حلیمه. گفتم چی میپوشی؟ گفت پالتو. گفتم هوا گرمه پالتو نپوش. گفت: نه خاله حلیمه منو دوست داره وقتی اومدم اونجا برام کولر روشن میکنه خنک بشم. بعدم گفت من آژانس میگیرم میام دنبال شما با هم بریم خونه خاله.
بعد از ظهر هم مامانی و ریحانه با ماشین خودشون اومدن و ریحانه میگفت مامانی رانندگی کرد کیف داد.
وقتی طهورا جون اومد یه کیف کوچولو رو انداخته بود دور گردنش. ریحانه با دیدن اون کیفه و اون مدل گردن انداختن هوایی شد و میگفت مامانم هیچ وقت برام کیف کوچولو نمیخره که بندازم گردنم. حالا خودش یه کیف شیک داره که عین یه خانم با کلاس دستش میگیره.
تا آخرم ریحانه گیرش به اون کیفه بود و همش دستش میگرفت.
غروب وقتی پدرجون و عزیز اومدن دنبالم ریحانه زودی پرید تو ماشین ما و هر چی مامانی گفت بیا بیرون راضی نشد. ما هم ریحانه رو از مامانش دزدیدیمو با خودمون بردیم خونه. تو راه یهو شصتشو کرد دهنشو معلوم بود خواب داره بعدش گفت خاله مرضی من میخوام برم خونمون. گفتم الان دیگه نمیشه گفت نه میخوام برم. مادرجون هم با وعده بستنی و شکلات راضیش کرد که بمونه. تا 2 دقیقه بعدشم تو بغلم خوابش برد
وای که چه حالی میده وقتی تو بغلت میخوابه و نگاش میکنه. تازشم وقتی شب از خواب بیدار شد و جیش داشت همون اول صدا زد خاله مرضیییییییی جیش دارم. اصلا هلاک این صدا زدنشم. منم با سرعت زیاد دویدم رفتم پایین تا بگیرمش که بین راه بازومو کوبوندم تو دیوار.
یعنی کم مونده بود فدای راه جیشه ریحانه بشم.خخخخخخخخ
آخر شب چون مامانی خونه تنها بود پدرجون و مادرجون و ریحانه رفتن پیشش و خوابیدن همونجا موندن
امروز تولد مامان زهراست. اما بابایی نیست که براش جشن بگیریم. ولی وقتی بابایی اومد از شرمندگیش در میایم.
مامانی تولدت مبارککککککککککککککککککککککک
ریحانه جونی و طهورا جونی
ایشون هم فسقل خان بنده. امیرعلی خان
خواهر زاده دارابی بنده که میشه نی نی آبجی رضوانم