ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

جشن تولد مامانی

1392/4/9 1:27
نویسنده : خاله مرمر
1,147 بازدید
اشتراک گذاری

 1392/4/7

سلام به روی ماهتون

نمیدونین چقده خجالت میکشم از این همه دیر آپ کردنم. واقعا شرمندم. این هفته خیلی سرم شلوغ بود و درسهام هم زیاد بود. حتی وقت نمیکردم لپ تاپم رو روشن کنم. الانم از ترس اینکه نکنه فردا هم وقت نکنم تا این ساعت بیدار موندمو دارم آپ میکنم.

تو پست قبل گفته بودم که بابایی به خاطر ناراحتی قلب عزیز رفته بود تهران و جمعه هم تولد مامانی بود اما بابایی حضور نداشت. ما هم کادوهامون رو ندادیمو صبر کردیم تا بابایی بیاد.

شنبه عمه طوبی که تو وبلاگ میخونه و میفهمه تولده مامانیه خودش کیک و کادو میخره و میره پیش مامانی و با ریحانه سه تایی جشن میگیرنو کیک میخورن.

دوشنبه هم بابایی و عزیز و اقاجون از تهران برگشتن و خدا رو شکر قلب عزیز وضعش خیلی بهتر بود. 

دوشنبه که تولد امام زمان (عج) بود همگی بعد از ظهر رفتیم جشن عقد داداشه زندایی. بعد از جشن هم رفتیم داخل بازار و کلی شربت نذری خوردیم. 

سه شنبه هم به رفتیم شیرینی سرا و کیک سفارش دادیم.

و چهارشنبه همگی خونه ریحانه خانمی جمع شدیمو شب رو جشن گرفتیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. عزیز و آقاجون و عمه طوبی ، دایی مهدی و زندایی، مادرجون و پدرجون و بنده حضور داشتیم و مامانی امسال از گرفتنه کادوهاش کلی ذوق کرد و از همه کادوها خوشش اومد. به قول خودش همشون رو نیاز داشت.

امروز بعد از ظهر همگی به همراه دایی مهدی و زندایی زهرا رفتیم جنگل و عصرونه خوردیم. هوای فوق العاده خنکی داشت که اصلا دلمون نمیخواست برگردیم خونه. بعد از جنگل رفتیم شهرک صنعتی رجه و تو مرتع نشسته بودیم که چشممون افتاد به یه چیز سیاه رنگ و کاملا واضح تو آسمون. اولش همگی فکر کردیم کایته. اما بعدش به خاطر ثابت بودن و متصل نبودنش به چیزی مطمئن شدیم که کایت نیست. حتی دکل هم نبود. یک شی سیاه رنگ که به هیچی متصل نبود. ما هم همونجا نشستیمو بهش خیره شدیم تا تغییراتش رو ببینیم و ازش عکس گرفتیم.

وقتی هوا تاریک شد چراغهاش روشن شد و به صورت چشمک زن بود. یعنی کاملا مثل ریتم ضربان قلب خاموش و روشن میشد و کاملا واضح بود. اما آخرش نفهمیدیم چی بود. شاید بشقاب پرنده بود گاهی کوچیک میشد و میچرخید. اما به طور کاملا مطمئن میتونیم بگیم ستاره نبود چون ما تو روز اون رو به طور واضح دیدیم و میدونیم یه شی سیاه رنگ و تقریبا بیضی شکل بود.

در کل این موضوع خیلی فکر همه ما رو درگیر کرد. حتی روی ریحانه هم خیلی تاثیر گذاشته بود و مثل همه ما کنجکاو شده بود.

واسه شام هم اومدیم مادرجون. اما از پنجشنبه تا حالا مادرجون و پدرجون نیستن و رفتن طهنه.

به زودی به همتون سر میزنم

برو ادامه مطلب

  


1392/4/8

امروز صبح باز هم همون شی رو تو همون نقطه دیدیم. اما این بار با دوربین بهش نگاه کردیمو دیدیم تو روز هم چراغش روشنه. به هر کسی هم که نشون میدادیم میگفت باید بشقاب پرنده باشه. ما هم همگی به همراه عمو سعید و خانوادش و عمه طوبی و بقیه بچه ها یه تیم تشکیل دادیم تا محلشو پیدا کنیم. از روی گوگل ارث و جهتش فهمیدیم محلش تو جاده آمل قرار داره. 

دو تا ماشین شدیم و همگی به سمت شی ناشناس حرکت کردیم. هر چی نزدیکتر میشدیم عجیبتر بود. تا اینکه رسیدیم به همون محل و فهمیدیم یک بالن تبلیغاتیه. تو اون محل یک رستوران زده بودن که صاحب رستوران برای تبلیغات 15 میلیون خرج کرد و این بالن رو درست کرد تا باعث شگفتی مردم بشه و از این طریق همه رو به سمت رستورانش کشید. واقعا ترفند خوبی بود.

بعد از دیدنش به هر کی از دوستامون که تو شهر این بابل این بالن رو میدیدن میگفتیم اما باورشون نمیشد بالن باشه و هنوز باور داشتن که سفینه است. 

روز خیلی جالبی بود. خیلی خوب شد که رفتیم سراغش تا از نزدیک ببینیمش وگرنه حالا حالاها باید تو فکر و خیال به سر میبردیم

کیک تولد مامانی که عمه طوبی خرید

کیک بعد از حمله ریحانه و عمه طوبی

جشن تولد مامانی

ریحانه بعد از کیکی شدن لباسش بیکار ننشست و با انگشت همشون رو خورد

خانم خانما در حال قر دادن با کادوهای مامان

اینم از شی عجیب تو آسمون

اگر این عکس رو هم زوم کنید میتونید اون شی رو ببینید

اینم تصویر از نزدیک بالن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان مامان رادین
9 تیر 92 16:32
تولد مامانی مبارک...وای چه کیک خوشمزه ایقضیه اون بالنه هم خیلی جالب بود..مردم چه کارا که نمیکنن


مرسی عزیزم.
واقعا!!! فقط مخ ما رو کار گرفتن
مامان رسول
9 تیر 92 18:13
سلامممممممممممم
جات توی عقد منصور خالی بود.
دلم برات تنگ شده دختر گلم./


سلاااااااااااام مامان دهقانیه خودم
میدونم بدونه من اصلا جشنتون صفایی نداشت. خودم دلم میخواست اونجا باشم اما چون شما نیومدین منم نیومدم. دلم برا شما و بابا تنگ شده.
زودی بیاین اینورا
نظر من
10 تیر 92 1:19
مگه نمیگن آدم حلال زاده به داییش میبره؟
پس چرا این ریحانه به این رفته؟؟؟؟؟؟؟؟
به خدااااااااااااا


مگه الان چشـــــــــــه؟؟؟؟؟؟