ریحانه خانم لج باز
1392/2/2 سلام شنبه اخر شب مامانی و بابایی اومدن دنبالم که برای فردا ریحان تنها نمونه. ریحان هم که تو ماشین نشسته بود و کمربندشم بسته بود. اما بسیور بسیور بداخلاق و سرسنگین بود........ حتی با یه من عسل هم نمیشد خوردش........ حتی اگه زیر چشمی هم نگاش میکردم جیغ میکشید و عصبانی میشد، شصتشو کرد تو دهنشو نشسته چرت میزد. بابایی هم اونقدر تو شهر ما رو چرخوند تا ریحان خانم بخوابه قبل از اینکه بیان دنبالم پا درد شدیدی گرفته بودم و حالم خوب نبود. دیگه وقتی رسیدیم خونشون نزدیک بود از درد گریه کنم. با قرص و گرمای شومینه آروم شدم. صبحم با سر درد شدیدی بیدار شدم و ریحان هم وقتی بیدار شد مثل همیشه دنبال بابایی و مام...
نویسنده :
خاله مرمر
14:44