ریحانه خَشِمناک
1391/2/25 سامبولی دو سه تان دیروز تنها تو اتاق طبقه پایین نشسته بودم و درس میخوندم که یهو در باز شد و ریحانه خانمی و مامانی و بابا اومدن. به محض ورودشون بابایی رفت نونوایی کنار خونه و یه نون سنگک تازه خرید و بس که گشنش بود سه تایی نرسیده و ننشسته مشغول خوردن نون و پنیر گوجه شدن . منم همینجور نگاشون میکردم. در هر صورت نوش جونشون مامانی با خودش کارتهای کلمات ریحانه رو آورده بود و ریحانه هم تک تک کلمات رو درست گفت. قبل از شام ریحانه داشت بازی میکرد یهو اومده به من میگه خاله مرضی جونم دستتو بیار بشکونم. مادرجون با شنیدن این حرفش خندش گرفت و گفت اونوقت خاله مرضی جونمت چی بود وقتی میخوای دستشو بشکونی؟؟؟ ...
نویسنده :
خاله مرمر
22:04