ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

حجامت خانوادگی

1392/2/20 1:57
نویسنده : خاله مرمر
404 بازدید
اشتراک گذاری

1391/2/18,19

سامبولی

عامو ما یک سالی بود که تصمیم داشتیم خانوادگی بریم حجامت اما قسمت نمیشد. تا اینکه امسال بهار تصمیم گرفتیم هر جوری شده این کار رو بکنیم و بنده هم دیروز نوبت گرفتمو طلسم شکسته شد.

دیروز غروب منو مامانی و ریحانه و بابایی و دایی مهدی نیم ساعت مونده به تعطیل شدن درمانگاه رفتیم برای حجامت. که بابایی و دایی و من حجامت رو انجام دادیمو  خین و خین ریزی به پا کردیم، قرار شد مامانی فرداش حجامت کنه.

بعد از حجامت هم بابایی ما رو رسوند خونه دایی مهدی و زندایی هم همش با چایی عسل ازمون پذیرایی میکرد تا حالمون سر جاش بیاد.نایت اسکین وقتی هم که بابایی کاراش تمام شد اومد دنبالمون

حالا امروز صبح من خواب بودم که ریحانه خانمی همراه بابایی اومد خونمون آخه مامانی باید میرفت مدرسه.مامانی میگفت صبح ریحانه خیلی ریلکس تو بغل بابایی نشسته بود و گفت: مامانی کار نداری؟؟ من رفتم خونه مادرجون.

یعنی یه همچین بچه ای با چنین روحیه مادر دوستی داریم. انگار نه انگار که مامانه خونه تنهاست.

حالا وقتی بابایی ریحان رو رسوند و خودش خواست بره خانم جیغ و گریه میکرد که منم بیام. آخرش مادرجون مجبور شد سر صبح بهش وعده بستنی بده شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومےکه ریحانه با شنیدن اسم بستنی آروم شد و به بابایی گفت صبر کن بستنی رو بگیرم بعد بریم. اما تا بخواد بستنی رو بگیره بابایی فلنگ بست و در رفت.

بعدشم اومد بالا سر منو آروم صدا میزد که پاشو بریم صبحانه بخوریم. هر چی گفتم شما برو من خودم میام بی خیال نشد و گفت نه صبر میکنم با هم بریم. بالاخره هم موفق شد و بلندم کرد.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم
 www.pichak.net
 كليك كنيد

خدا رو شکر صبحانشو با وجود عمو پورنگ کامل خورد.

قبل از ظهر هم دایی مهدی و زندایی یه سر اومدن پیشمونو پدرجون واسمون بستنی خرید. یعنی دومین بستنی امروز ریحان. حالا بقیه بستنیها رو هم به زور از چنگش در آوردیم.

ظهر که بابایی و مامانی اومدن ریحان تو بغل بابایی خوابید و غروب که بیدار شد رفتیم درمانگاه تا مامانی حجامت کنه و بعدشم رفتیم بازار که واسه تولد زندایی که فرداست کادو بخریم.

شب بعد از شام هم رفتیم خونه عو سعید و ریحانه و فاطمه زهرا کلی با هم بازی کردن و آخرشم موقع برگشتن ریحانه به خاطر خمیر بازی کلی گریه کرد و با لب و لوچه آویزون از فاطمه میخواست تا خمیر ها رو بهش بده چون ریحانه خمیر نداره. به زحمت تونستیم راضیش کنیم و ببریمش تو ماشین.

وقتی رفتیم خونه مادرجون خانم بلا رفت بغل مادرجون و گفت شب میخواد همین جا باشه. هر چی بابایی و مامانی گفتن که اگه ما بریم شما تنها میشی قبول نمیکرد و میگفت میخوام اینجا بخوابم. اما همینکه بابایی ماشین رو روشن کرد گفت پشیمون شدم میخوام بیام.19482_eva.gif بعدم با پدرجون که فردا صبح راهیه کربلا میشه خداحافظی کرد و رفت.

ببخشید که جدیدا پستام عکس ندارهhttp://www.freesmile.ir/smiles/29682_gholi_poshte_parde.gif. به زودی یه پست جدید واسه عکسهاش میگذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

20
20 اردیبهشت 92 16:06
من که نمیبخشم


اصلا مهم نیست. شما راحت باش
20
20 اردیبهشت 92 16:11
کاش چند تا پست هم مامان ریحانه مینوشت


شما با پستهای من اگه مشکل داری میتونی نخونیااااا
رضوان مامان رادین
21 اردیبهشت 92 14:31
مرضیه جون چه دل و جراتی داری..رفتی حجامت..میشه توضیح بدی مراحلشوووو..من فقط اسمشو شنیدم




اصلا من خیلی شجاعم. اصلا هیششششکی نمیتونه مثل من شجاع باشه

اولش پشتمو با یه دستگاه که سرش لیوان داره بادکش کرد بعدشم یه قسمت رو که بادکش کرده بود و خون اون نقطه جمع شده بود و همون قسمتم تقریبا بی حس بود رو با یه تیغ کلی خطهای کوچولو انداخت. اصلا هم درد نداشت. بعدشم همون دستگاه بادکش رو گذاشت روی همون محوطه و لیوان پر شد از خونهای کثیف. سه بار این کار رو انجام داد. بعدشم روی زخمها رو عسل مالید و پانسمان کرد. تا 12 ساعت هم نباید حمام میرفتم و از خوردن لبنیات سوری ترشی پلو و نشاسته منع بودم.

راستی قبل از رفتن به حجامت هم بهتره عسل بخوری که فشار نیوفته.

خانمه موقع تیغ زدن اول دعای مخصوص حجامت رو خوند و منو رو به قبله نشوند و همش میگفت صلوات بفرست و آیه الکرسی بخون. اینا از اعمال حجامته.

نهایتش هم 5 دقیقه وقت میگیره این کارا. من خیلی از درد میترسم و تحملم در برابر درد خیلی پایینه اما حجامت اصلا درد نداشت. با اینکه کلی پشتمو تیغ زد. از روی چهره هم تشخیص داد که مزاجم چیه و چه غذاهایی برام خوبه چه غذاهایی هم برای سلامتیم مضره.
بازم اگه سوالی بود بپرس.

رضوان مامان رادین
21 اردیبهشت 92 14:48
ممنون از توضیحاتت عزیزم


خواهش میکنم. قابلی نداشت
مامان محمد و ساقی
21 اردیبهشت 92 19:59
چه خوب حجامت رفتیحست چطوره؟میگن خیلی خوبه.ولی میترسم


این روزا غذاهایی که برای گروه خونیمون ضرر داره رو میخوریم حالمون یه کم بد میشه. کاملا مشخص میشه که این غذا برامون بده. منم قبلا میترسیدم اما اصلا درد نداره
مامان محمد و ساقی
21 اردیبهشت 92 19:59
ایشالله سفر پدرجون به کربلا با سلامتی باشه
مامان میعاد
25 اردیبهشت 92 20:52
حجامت برای چه چیزایی خوبه الان مثلن شما چطوری شدید؟


ما الان رو سرمون دو تا شاخ داریم. چشمامون چپ شده. دست و پامونم شل
ولی بی شوخی خیلی مفیده. خون رو رقیق میکنه و خونهای کثیف رو از بدن خارج میکنه. خواب تنظیم میشه. از سکته جلوگیری میکنه. برای قلنج و گرفتگی و هزار تا مرض دیگه خوبه. بهترین تاریخ برای حجامت هم دقیقا 26 خرداده. من بعد از حجامتم چندان میلی به غذاهای فست فودی ندارم با اینکه هفته ای دو بار میخوردم. کلا خیلی خوبه.