ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بدون عنوان

1392/5/14 سلام دوست جونیا سلام جیگرطلا امشب مثل اکثر شبهای دیگه ساعت 12 با خاله اکرم و عمو سعید و فاطمه و مامانی و بابایی و ریحانه رفتیم پارک. جاتون خالی کلی پشت سر کسایی که دربارمون حرف زده بودن حرف زدیم و یِر به یِر شدیم کلی هم حال کردیم  از اینکه خیلی مهم شدیمو هر جا هر اتفاقی میافته رد پای ما سه تا زن هم اونجاست  حتی اگه نقشی هم نداشته باشیم.  همه فکر میکنن ما هر کار میکنیم پشتش یه نقشه خفن داریم  و با سی آی ای دستمون تو یه کاسه است .  اینقده حال میده که نگـــــــــــــــــــــــو.  از اینکه ما سه تا اینقدر فکر اطرافیانمون رو مشغول میکنیم کیف میکنم.  اخه ما به طور طب...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

 1392/5/8 سلام جیگر طلای من سلام دوست جونیا اول از همه نماز و روزه هاتون قبول، انشاالله تو این شبهای قدر هر چی از خدا میخواین و به صلاحتونه بهتون بده و دستاتونو خالی برنگردونه جیگرطلای من این روزها نتونستم از کارات بنویسم و بگم که کجاها رفتی و چه ها کردی، متاسفانه نمیشه اینجا همه چی رو بنویسم و برات به یادگار بگذارم.  اما امیدوارم تا وقتی بزرگ میشی هم این روزها و شبها تو ذهنت به یادگار بمونه میدونم یه مدتیه که کم کار شدم و کمتر برات مینویسم.  راستش این مدت چندان روحیه مناسبی برای نوشتن ندارم . دوست ندارم بیام اینجا و فقط بنویسم که مثلا یه چیزی نوشته باشم. دلم ...
8 مرداد 1392

چرا؟؟؟

سلام بی مقدمه میرم سر اصل مطلب چهارشنبه هفته پیش دوره خونه خاله مهسا دعوت بودیم و بعد از ظهر همراه خاله حدیثه و طهورا جون و خاله حلیمه و مامانی و ریحانه جون رفتیم خونشون امیرعلی اولش در حال کارتون دیدن بود و از اتاقش بیرون نمیومد. ریحانه هم بدون هیچ گونه تعارفی رفت تو اتاق امیر و مشغول بازی با اسباب بازیها شد. طهورا هم که تمام مدت ماشاالله عینهو رادیو در حال حرف زدن بود. کلا طهورا عین مامانش آدم اجتماعی و خوش حرفیه.  تا قبل از افطار بچه ها با هم بازی کردن. قبل از اذان که سفره افطار رو گذاشتیم بچه ها نشستن و مامانی ِ ریحانه به طهورا و ریحانه غذا داد و امیر هم خودش خورد. شب موقع برگشتن هم باب...
31 تير 1392

بدون عنوان

1392/4/24 سلام امشب خاله حلیمه و خاله فائزه مهمون افطار ریحانه جونم بودن. البته به همراه بنده. بعد از ظهر زودتر رفتم خونشون تا به مامانی کمک کنم.  این روزها ریحانه وقتی میخواد وارد یه اتاق بشه که کسی داخلشه اول میگه اجازه هست؟ بعد از اجازه گرفتن وارد میشه امروز در حال نوشابه خوردن بود که یهو بی هوا همشو ریخت رو زمین و مامانی دعواش کرد که چرا حواسشو جمع نمیکنه  و ریحانه هم گریه کرد. منم بغلش کردمو وقتی آروم شد گفتم برو از مامانی معذرت خواهی کن تا اجازه بده بقیه نوشابه ات رو بخوری. گفت: نه مامانی الان عصبانیه. گفتم خب شما اگه معذرت بخوای دیگه عصبانی نیست. بالاخره هر جو...
26 تير 1392

اولین پست ماه رمضان 92

1392/4/19 سلام به روی ماه دخترم سلام به دوست جونیای عزیزم مهمونهای خدا طاعات و عباداتتون قبول حق . دوست جونیا سر سفره های افطار ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نگذاریداااااااا ما از سه شنبه همگی روزه گرفتیم. یکشنبه بعد از ظهر عمو سعید و خاله اکرم و ریحانه و من رفتیم خونه ریحانه جونی. بعد از یه ساعتم همگی رفتیم خونه خاله منا و عمو محمد. یه ساعتی هم اونجا نشستیم و فاطمه و ریحانه و آرن با هم بازی کردن و موقع برگشتن هم رفتیم تو باغشون که هر چی محصول داشت رو غارت کردیمو رفتیم خونه.  واسه شام دوباره برگشتیم خونه ریحانه جونی و دور هم بودیم. فرداش دوشنبه هم میخواستیم بریم بیرون اما چون مامانی ب...
20 تير 1392

شرح مختصر تولد سه سالگی به همراه عکس

1392/4/15   سلام سلام صد تا سلام اول از همه بابت تبریکای قشنگتون خیلی خیلی ازتون ممنونم.  امسال تولد ریحانه روز جمعه بود و تو این روز مراسم عروسیه د ختر عموی بابایی هم برگزار میشد که نمیشد تولد بگیریم چون همه عروسی بودن. واسه همینم تولدش رو شنبه برگزار کردیم. شب قبلش رفتم خونشون و به کمک بابایی مبلها رو جابه جا کردیم. صبح شنبه هم بعد از صبحانه منو بابایی و ریحانه رفتیم بازار و یه سری خریدای کوچولو رو انجام دادیم و وقتی اومدیم خونه دیدیم مامانی در حال بادکنک باد کردنه. بابایی و ریحانه هم دست به کار شدن و تو تزیین کمک کردن. منم رفتم سر وقت آماده کردن دلمه برگ مو واسه شام.  ...
16 تير 1392