ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

چرا؟؟؟

1392/4/31 14:51
نویسنده : خاله مرمر
909 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بی مقدمه میرم سر اصل مطلبلبخند

چهارشنبه هفته پیش دوره خونه خاله مهسا دعوت بودیم و بعد از ظهر همراه خاله حدیثه و طهورا جون و خاله حلیمه و مامانی و ریحانه جون رفتیم خونشون

امیرعلی اولش در حال کارتون دیدن بود و از اتاقش بیرون نمیومد. ریحانه هم بدون هیچ گونه تعارفی رفت تو اتاق امیر و مشغول بازی با اسباب بازیها شد.از خود راضی

طهورا هم که تمام مدت ماشاالله عینهو رادیو در حال حرف زدن بود.ابله کلا طهورا عین مامانش آدم اجتماعی و خوش حرفیه. قلب

تا قبل از افطار بچه ها با هم بازی کردن. قبل از اذان که سفره افطار رو گذاشتیم بچه ها نشستن و مامانی ِ ریحانه به طهورا و ریحانه غذا داد و امیر هم خودش خورد.

شب موقع برگشتن هم بابایی اومد دنبالمون

حالا دیشب واسه افطار هم خونه ریحانه جونی دعوت بودیم. وقتی رفتیم خونشون ریحانه و بابایی رفته بودن گتاب که واسه عزیز آش گوشت ببرن

وقتی برگشتن منو مامانی و مادرجون تو اتاق کامپیوتر داشتیم صحبت میکردیم ریحانه هم بدو بدو اومد تو اتاق و همینجور جیغ میزد میگفت خاله مرضـــــــــــــــی و پردی تو بغلم.بغل الهی خاله قربونش برهقلب

حالا اینجا رو داشته باشین تا بعد

موقع افطار ریحانه اومد نشست تو بغلم و گفت میخوام بهت غذا بدم. منم که مطیع فرمان ایشون تسلیم شدم.

هر قاشق آش گوشتی که میگذاشت تو دهنم کلی میخندید و کیف میکرد.نیشخند

بعد از آخرین قاشق هم گفت بریم بازی کنیم و منم قبول کردم. بعد از بازی و شروع شدن فیلم مادرانه رو مبل نشسته بودم که ریحانه خانم یه کاسه ملامینی رو طرف پدرجون و مادرجون پرت کرد که گفتم ریحانه خیلی این کارت زشتهعصبانی، نکن این کارو. اونم هی میخندیدنیشخند

بعدم اومد سمت من که بهش گفتم آفرین دختر خوبی باش و بیا، اونم نکرد نامردی و کاسه رو پرت کرد طرفم که کوبونده شد زیر چشمم، ابرودقیقا همون قسمتی که تو بچگیم سنگ خورده بود. شدیدا درد اومد و یه آژیر بنفش کشیدم.گریه

مامانی هم زودی ریحانه رو برد تو اتاق و یک گفتمان جانانه انجام شد و بعدش مامانی و ریحانه دست تو دست هم اومدن پیش من و قرار بود ریحانه ازم عذرخواهی کنه اما هر چی مامانی تلاش کرد این عمل انجام نشد و ریحانه هیچی به زبون نیاورد و آخرشم اونقدر بهش فشار اومد از گفتن این حرف  که گریش گرفت گریهو مامانی بیخیال شد. ریحانه هم اومد تو بغلمو یه کم بعدش آروم شد.بغل

بعد از دیدن فیلم دودکش پدرجون و مادرجون رفتن خونه که موقع رفتن ریحانه یه مراسم گریه کنون جانانه داشتگریه و بعدشم ما بند و بساطمون رو جمع کردیمو رفتیم پارک. یه ساعت بعدشم عمو سعید و خاله اکرم و فاطمه زهرا هم اومدن و این دو تا خانم کوچولو با هم بازی کردن و ساعت سه برگشتیم خونه

مامانی میگفت چند روز پیش با بابایی تو آشپزخونه حرف میزد و ریحانه جلو تلویزیون بود. بعد یهو پرید رو مبل و گفت مامانی چی گفتی؟؟؟سوال من نشنیدم، یه بار دیگه بگو

بعدش که مامانی و بابایی رو مبل داشتن با هم صحبت میکردن ریحانه خانمی رفت وسیطشون نشست و به مامانی گفت با حرف بزن. با بابایی حرف نزن.مشغول تلفن

وقتی بابایی صحبت میکرد میگفت اینقدر حرف نزن مامانی داره با من حرف میزنه که بابایی هم به شوخی به مامانی میگفت با ریحانه حرف نزن با من حرف بزن.

بعد از ظهرش بابایی و ریحانه با هم رفتن بیرون که تو ماشین ریحانه به بابایی گفت: بابایـــــــــــــــــــی چرا نمیگذاشتی مامانی با حرف بزنه؟ برا چی به مامانی گفتی با ریحانه حرف نزن؟ چرا این حرفو میزدی؟؟؟متفکر

یعنی بابایی هیچ وقت اینجوری زیر سوال نرفته بوداااا. هیپنوتیزم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

رضوان مامان رادین
31 تیر 92 15:05
ریحانه خاله بابات نذاشت با مامانی حرف بزنی؟؟؟
خوش به حالتون همش مهمونی و افطاریییییییی و...ما که تو شهر غریب تنها موندیم


بله متاسفانه، بابا هم باباهای قدیم ( که اصلا نمیگذاشتن حرف بزنیم)
جای شما خالی، از این به بعد که رفتیم بیرون جای شما رو هم خالی میکنیم
عمه طوبی
1 مرداد 92 12:14
عاشقشم.فداش بشم من با این شیرین زبونیاش. دختر خودمه


ادامه بده، کار خوبی میکنی
xnbh
1 مرداد 92 13:28
دستش درد نکنه
پس کو عکس چشمت؟


این دفعه نشد عکس بگیرم اما انشاالله دفعه دیگه که با سنگ کوبوند تو چشم جنابعالی عکس میگیرم تا بقیه دوستان هم ببینن دخترم چه هنرایی داره
مامان محمدرهام جون
1 مرداد 92 16:28
ریحانه باباتو توی آمپاس شدید قراردادی عروسکم!!!!!!


دقیقاً
مامان محمد و ساقی
6 مرداد 92 22:40
سلام مرمر جون نماز و روزتون قبول ریحانه جون خوبه؟ زیر چشمت در چه حاله؟یخ میذاشتی خوب میشد یعنی هلاک این اعتماد به نفس ریحانه هستم برای عذرخواهی نکردنش
xnbh
6 مرداد 92 23:32

چرا این وبلاگ دبر به دبر آپ میشه؟


میخوایم شما رو دچار دوشوواری کنیم
xnbh
8 مرداد 92 21:41
اول اینکه اینشالله طاعات و عباداتتون قبول باشه
دوووم اینکه دوتا از شب های قدر گذشته پس چرا عکس های ریحان رو نزاشتید.
لطفا به حقوق ما خوانندگان احترام بزارید.


همچنین
خب حالا اینقده بزرگش نکن
نرگس مامان باران
2 آبان 92 11:48
مهر تابان ولایت، شد نمایان در غدیر باز بخشید این بشارت، خلق را جان در غدیر «هر که من مولاى اویم این على مولاى اوست» این ندا پیچید در گوش بزرگان در غدیر خاطر اهل ولا زین گفته شد امیدوار ناامید از رحمت حق گشت شیطان در غدیر عید سعید غدیر بر شما مبارک