ریحانه رقاص
1392/2/16
سامبولی بلیکم
امروز دایی مهدی به یه مناسب خیلی خوب که انشاالله اگه خدا بخواد بعدا میگم برامون بستنی خرید و سهم ریحان جونی هم گذاشتیم یخچال که هر وقت اومد خونمون بدیم بخوره. که خدا رو شکر شب وقتی بابایی میخواست جلسه قرآن مامانی و ریحانه رو آورد پیشمون.
اول منو مامانی و ریحانه جونی سه تایی تمام ناخنهامو لاک زدیمو ریحانه هم ناخنهای پاشو هر کدوم یه رنگ رو زد. بعدشم منو ریحانه با هم رفتیم پایین و بستنی خوردیم.
دو نوع بستنی داشتیم. یکی یخی فالوده ای یکی هم سنتی که ریحانه یخی رو انتخاب کرد. یه دونه دیگه هم یخی بود که من واسه خودم آورده بودم اما ریحان اون یکی رو هم گرفت و گفت این واسه من. گفتم خب پس من چی بخورم؟؟؟؟؟؟؟؟
ریحانه هم با یه حالت نگران گفت: اگه بدم تو بخوری اونوقت مامانی چی بخوره؟؟؟؟؟؟؟
گفتم واسه مامانی هم بستنی هست. با شنیدن این حرف خیالش راحت شد و بستنی رو داد بهم تا بخورم.
اینقدر از خوردن این بستنی کیف کرده بود که همش میگفت خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشِمَزه است. من خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی بستنی دوست دارم.
بعد از خوردن بستنی تو حیاط آهنگ گذاشتمو دو تایی با هم کلی رقصیدیمو ریحان مو به مو حرکات منو انجام میداد. بعضی جاها هم که من از رقصش کیف میکردم همش میگفتم الهی خاله فداش بشه. اونم به من میگفت فدات بشم
مادرجون هم که شام رو درست کرد میخواست بره از سرکوچه نوشابه بخره. ازمون پرسید نوشابه بخرم؟
ریحانه اولش گفت آره اما بعدش زودی گفت نه مادرجون نخر. من میخورم جیش میزنم شلوارم نجس میشه اونوقت مامانی عصبانی میشه.
بچم هر وقت نوشابه میخوره هر 5 دقیقه دستشویی میره. خودشم دیگه اینو میدونه.
وقتی مادرجون میخواست بره خرید ریحانه هم همراهش رفت و وقتی برگشتن ریحانه تو دستش یه ظرف میوه شاتوت داشت و دور دهنشم سیاه بود. مادرجون میگفت وقتی داشتم خرید میکردم ریحانه تو مغازه میوه فروشی رفت سر وقت شاتوتها و مشغول خوردن شد که منم واسش خریدم.
اصلا اجازه نمیداد بشوریمشون همینجور نشسته همه رو میخورد و وقتی میخواستیم ازش بگیریم جیغ میزد. تمام زبونش سیاه شده بود.
بعد از شام هم پدرجون چندتا از سی دی هاشو آورده بود که ببینه داخلش چی هست و دیدیم که مداحیه. کلی هم با مداحیا سینه زنی کردیمو ریحانه بعضی جاهاش جوگیر میشد و با مداحی میرقصید.
اصلا بچم هلاکه رقصیدنه