عطر بهار نارنج
1392/1/25
سامبولی
این روزا شهرمون پر شده از عطر بهار نارنج. هر جا قدم میگذاری شکوفه های نارنج رو رو زمین میبینی. البته یه سری افراد کم طاقت و بی رحم هم با چوب و جارو میافتن به جون درختها و تا میخوره میزننش تا بتونن بهار نارنج جمع کنن.
آخه ما خیلی از عرق بهار نارنج استفاده میکنیم. اما خانواده ما به هیچ وجه از این کارا نمیکنن. هر ساله مادرجون از پای درختها شکوفه هایی که خودشون ریخته بودن رو جمع میکرد و ازشون عرق میگرفت. امسالم به خاطر پا دردش نمیتونه این کار رو بکنه. واسه همینم منو مامانی و بابایی و ریحان بسیج شدیم و تقریبا هر شب میریم داخل شهر و از زیر درختها بهار جمع میکنیم.
دیشب قرار شد خاله اکرم و عمو سعید و فاطمه هم همراه ما بیان و به محض اینکه پامون رو از خونه بیرون گذاشتیم بارون گرفت. اما مگه ما از رو میریم؟؟؟؟
تو شر شر بارون کلی بهار جمع کردیمو کلی هم خیس شدیم. اما قرار گذاشتیم که امروز دوباره بریم بهار جمع کنیم.
امروز ساعت 2 همگی اول رفتیم باغ بهار جمع کردیم. بعدشم هر جا تو خیابون پای درختها بهار میدیدیم پیاده میشدیم و هر چی بود رو با جارو جمع میکردیم اما اصلا به درختها ضربه نمیزدیم. به خاطر بارون دیشب کلی بهار ریخته بود و تمام شهر پر از بهار بود.
ما هم به خاطر این لطف خدا تونستیم کلی بهار جمع کنیم. ریحانه و فاطمه زهرا هم خیلی بهمون کمک کردن.
بعدشم رفتیم تو پارک و عصرونه خوردیم و ریحانه هم تاب سواری کرد.