ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

عطر بهار نارنج

1392/1/25 21:43
نویسنده : خاله مرمر
460 بازدید
اشتراک گذاری

1392/1/25

سامبولیقلب

این روزا شهرمون پر شده از عطر بهار نارنج. هر جا قدم میگذاری شکوفه های نارنج رو رو زمین میبینی.قلب البته یه سری افراد کم طاقت و بی رحم هم با چوب و جارو میافتن به جون درختها و تا میخوره میزننش تا بتونن بهار نارنج جمع کنن.عصبانی

آخه ما خیلی از عرق بهار نارنج استفاده میکنیم. اما خانواده ما به هیچ وجه از این کارا نمیکنن. هر ساله مادرجون از پای درختها شکوفه هایی که خودشون ریخته بودن رو جمع میکرد و ازشون عرق میگرفت. امسالم به خاطر پا دردش نمیتونه این کار رو بکنه. واسه همینم منو مامانی و بابایی و ریحان بسیج شدیم و تقریبا هر شب میریم داخل شهر و از زیر درختها بهار جمع میکنیم.نیشخند

دیشب قرار شد خاله اکرم و عمو سعید و فاطمه هم همراه ما بیان و به محض اینکه پامون رو از خونه بیرون گذاشتیم بارون گرفت.ابرو اما مگه ما از رو میریم؟؟؟؟نیشخند

تو شر شر بارون کلی بهار جمع کردیمو کلی هم خیس شدیم.اوه اما قرار گذاشتیم که امروز دوباره بریم بهار جمع کنیم.

امروز ساعت 2 همگی اول رفتیم باغ بهار جمع کردیم. بعدشم هر جا تو خیابون پای درختها بهار میدیدیم پیاده میشدیم و هر چی بود رو با جارو جمع میکردیماز خود راضی اما اصلا به درختها ضربه نمیزدیم.مشغول تلفن به خاطر بارون دیشب کلی بهار ریخته بود و تمام شهر پر از بهار بود.قلب

ما هم به خاطر این لطف خدا تونستیم کلی بهار جمع کنیم. ریحانه و فاطمه زهرا هم خیلی بهمون کمک کردن.قلبماچ

بعدشم رفتیم تو پارک و عصرونه خوردیمخوشمزه و ریحانه هم تاب سواری کرد.لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رضوان مامان رادین
26 فروردین 92 0:13
واقعا خوش بحالتون با این شهر زیبایی که دارید...به مامانم میگفتم اونایی که شمال زندگی میکنن چقدر مورد لطف خدایند.ضمنا عزیزم من فقط دوست داشتم شما و جیگر طلا را از نزدیک ببینم..منتها خیلی زود برگشتیم.فرصت نشد.ان شاا... دفعه بعد




رضوان جون نمیدونی چقدر شرمنده ام. واقعا فکر کردم داری شوخی میکنی اما دفعه بعد حتما منتظرتونم
مامان فاطمه حسنا
26 فروردین 92 7:56
سلام خاله جونی
از اینکه همیشه به ما سر می زنی بی نهایت ممنونم. به شدت درگیر بیماری بودم و متاسفانه بعدشم نوبت فاطمه حسنا شد


سلام مامانی
خواهش میکنم عزیزم. دلم واستون تنگ شده
انشاالله هر چه زودتر خوب بشین و دیگه تنتون بیمار نشه.
مامان میعاد
26 فروردین 92 19:04
وااااای بوی عطر بهار نرنج تعریفش وصف نشدنیه.
منم امسال یه کم برای چایی جمع کردم و خشکش کردم.


محشرههههههههههههههههههههه
مامان محمد و ساقی
29 فروردین 92 16:18
میشه از اون بهارها برای من هم نگه داری
هوس کزدم بو کنمش


چشــــــــــــــــــــــــــــــم
اصلا همش واسه شما