التماس دعا
1391/9/7 امروز اومدم با کلی حرف، همین الان بگم اگه پستم طولانی شد نگید نگفتی دیروز غروب منو مادرجون و پدرجون با هم رفتیم دکتر تا گچ پای مادرجون رو در بیاریم. قبل از مطب هم از پاش عکس گرفتیم. بعد از کلی معطلی بالاخره قسمتمون شد که بریم داخل اتاق دکتر. اول یه نگاه به عکس انداخت بعدم رو به من گفت ببینم این دختره من بچه خوبی هست؟ حرف گوش میکنه؟ گفتم نه اصلا حرف گوش نمیکنه همشم راه میره و کلی از مادرجون بد گفتم و تمام پتشو ریختم رو آب دکتر هم گفت پس الان گچشو باز نمیکنم. برو دو هفته دیگه بیا. مادرجون یهو چشماش گرد شد و گفت نه آقای دکتر الان باز کن من دیگه نمیتونم خسته شدم. هی راه به راه هم به من چشم...
نویسنده :
خاله مرمر
11:47