ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

گوسفند نذریه پدرجون

1391/9/1 21:35
نویسنده : خاله مرمر
418 بازدید
اشتراک گذاری

1391/9/1

صبح خواب بودم که یهو یکی این ترانه رو تو گوشم زمزمه کرد: اگه یه روزی نومه تو، تو گوشه من صدا کنه/ دوباره باز غمت بیــــــــاد که منو مبتلا کنه/ به دل میگم کاریش نباشه/ بذاره درد تو دوا شه/ بره توی تمومه جونم/ تا صبح برات آواز بخوووونــــــــــــــــم

اولش فکر کردم شووووَوَورمه و با احساس به ترانه اش گوش کردم اما یهو یادم افتاد که ای داد بیداد من که شوووووَوَور ندارم. چشمامو باز کردمو دیدم که گوشیم الاناست که خودشو خفه کنه از بس زنگ خورده. زودی گوشی رو جواب دادم پدرجون بود که گفت کلیدمو خونه جا گذاشتم بیا در رو برام باز کن. یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت 7 صبحه با کله ای که قد جرثقیل شده بود رفتم در رو باز کردمو با بد و بیراه گفتن به شانسم دوباره اومدم تو رختخوابم. یه ساعت تمام داشتم به خودم میگفتم من خواب دارم من خواب دارم که باز اون ترانه لعنتی تو گوشم زمزمه شد این دفعه خاله حلیمه بود همون اول گفتم من خواب دارم. فقط یادمه که با داد اینو گفتمو دیگه یادم نیست خاله بهم چی گفت. بازم بد خواب شده بودمو به زحمت تا 10 چرت میزدم. از اون چرتایی که هواست به دور و برت هست. بازم اون ترانه لعنتی شروع کرده بود. این دفعه مادرجون بود که منو دعوت به صبحانه کرد که منم گفتم ای بابا من کوفت بخورم بگذارین بخوابم. ولم کنین. آخه من دیشب ساعت 3 تازه دراز کشیدم حالا تا خوابم ببره کلی طول کشیده بود. (صداقتم تو حلقم)

بالاخره دیدم از 7 تا حالا الکی دراز کشیدمو دیگه نمیتونم بخوابم و فقط چشمام سنگینه. واسه همینم بیدار شدم. مادرجون گفت ما میخوایم بریم گوسفند نذری بخریم قراره ریحانه و مامانی رو هم ببریم.

وقتی رفتن خاله حلیمه با یه کارتن کوچیک به دست اومد دم در. گفت صبح تو خیابون یه مرغ عشق پیدا کردمتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول آوردمش که بگذاری تو قفس. گفتم بگذار ببینمش. آروم در کارتونی که خاله کلی سوراخ سوراخش کرده بود تا پرنده هوا بکشه رو باز کردمو دیدم مرغ عشقه بیچاره مرده. خاله حیلیمه با دیدن این صحنه دچار دپسردگی شد. اما من میخندیدم. اسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ گفتم خب خان خله قبل از اومدنت اول بازش میکردی. خاله گفت میترسیدم فرار کنه

خاله که رفت یه ربع بعدش اونایی که رفته بودن بیرون به همراه جیگر طلا و مامانیش برگشتن. جیگرم با چنان هیجانی تعریف میکرد که ببعی دیدم. ببعی میگفت بــــــــــــــــــــع. بعد یهو دراز کشید رو زمین و ادای گوسفنده بیچاره رو در آورد که وقتی دست و پاش بسته بود هی به زور دست و پا میزد.

مامانی میگفت وقتی اون همه گوسفند رو از نزدیک دید با جیغ میگفت ماشـــــــــــــــــــــاالله ببعی ماشــــــــــــــاالله ببعی.

بعدش جیگرم گفت خاله مرضی، ببعی تو ماشین پدرجون منو صدا میزد. میگفت بــــــــــــــــــــع

چند بارم ادای دست و پا زدن ببعی رو در آورد. 

مامانی چند روز پیش جیگرمو برد دکتر ارتوپد و پاهای جیگرمو معاینه کرد. آخه مامانی جدیدا میگفت احساس میکنم زانوهای ریحان داره به داخل کج میشه. دکتر هم دو تا آمپول تقویتی داد تا از این مشکل جلوگیری کنه. حالا امروز به ریحان گفتن میخوایم ببریمت دکتر آمپولت بزنه چون ناخن میخوری. ریحان هم با ذوق به من میگفت بابایی گفت اگه ناخن بخوری میبریمت آمپول بزنی. بچم هنوز نمیدونه آمپول چه دردی داره. 

تازه داشتن آماده میشدن که برن واسه آمپول یهو صدای دسته روی از تو خیابون اومد. منو ریحان هم زودی شال و کلاه کردیمو رفتیم تو کوچه تا دسته ببینیم. ریحان هم سینه میزد. وقتی اومدیم تو خونه ریحان به بقیه میگفت حسین دیدم. یا علی دیدم. قلم دیدم (علم) من سینه زدم خاله مرضی گریه کرد.

 


شب مادرجون به مامانی ریحانه زنگ زد و از آمپول زدن ریحان پرسید. مامانی میگفت ریحان به محض اینکه آمپول رو دید جیغ میزد جیش دارم جیش دارم. میگفت همون اول یه کم گریه کرد و بعد خوب شد. بعدش ریحان گوشی رو گرفت میگفت خانمه اومد آمپول بزنه گفتم آی جیش دارم آی جیش دارم. 

مادرجون گفت خب تو وقتی گفتی جیش داری خانمی دیگه آمپول نزد؟؟؟

ریحان گفت نه بازم زد. درد داشت. من هی میگفتم آی جیش دارم آی جیش دارم

الهی قربون جیگر بازیگرم بــــشــــــــــــــــــــــــم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رضوان
1 آذر 91 17:06
ای جوووووووووونممممممم ماشاا... ببعی.... عاشق این جملش شدم. بیام بخورمش
خاله حليمه
3 آذر 91 13:41
داغ ديده ام مرغ عشقم مردفدا دترم بشم كه استعداد داره چشم حسودا كور


تسلیت میگم عزیزم. همین روزا میام پیشت واسه عرض تسلیت