زیارت پیرعلم
1390/8/29
شب بعد از اومدن جیگرم رفتم تو آشپزخونه تا شام رو آماده کنم. ریحانه هم همراه پدرجون رفت سر کوچه تا پدرجون تخم مرغ بخره. وقتی برگشتن به محض اینکه پدرجون در رو باز کرد ریحان هنوز داخل نیومده بود اما از همونجا جیغ میزد و میگفت اینااااااااااش وقتی اومد داخل دیدم تو دستش یه بسته بادوم زمینی داره که پدرجون واسش خریده بود.
موقع شام همش میگفت به کوکو شُس بزن(سس) مادرجون وقتی خواست بهش کوکو بده اولش گفت نه تَندو بعدش گفت نه تُنده اما نوش جونش بشه غذاشو کامل خورد. کلی هم آبمیوه خورد.
امشب ناخنهای جیگرمو لاک زدم که دیگه انگشتشو تو دهنش نکنه. امیدوارم این روش جواب بده. گفتیم اگه تو دهنت بکنی لاکت پاک میشه
بعد از شام گفتیم ریحان بیا لباس بپوش میخوایم بریم بیرون. مادرجون هم بهش گفت زودتر لباس بپوش که بریم اما ریحان به مادرجون گفت نه تو پات درد میکنه نیا.
وقتی رفتم بالا تا لباس بپوشم همراهم اومد و یه دفتر و مداد از رو میزم برداشتو گفت میخوام مشق بنویسم. اول نوشتنشم گفت به نام خدا. هر چی هم که من میگفتم رو تکرار میکرد و مثلا مینوشت. موقع بیرون رفتن هم دفتر و مداد رو با خودش آورد و تو ماشین مشغول نوشتن و نقاشی کشیدن بود.
امشب خیابونا خیلی شلوغ بود و دم هر مسجد و هیئتی کلی آدم بود که واسه عزاداری اومده بودن. ما هم رفتیم یه جایی به اسم پیر علم. که یه علم خیلی قدیمی اونجاست و یه سری معجزه ها درباره این علم قدیمی میگن واسه همینم به اون محله میگن پیرعلم. که هر ساله تمام دسته های عزاداری بعد از زیارت امامزاده قاسم میرن پیرعلم
بعد از اونجا هم رفتیم خونه دایی مهدی و پلو نذری که مامانی و بابایی ریحانه آورده بودن رو بهشون دادیم.
واسه دیدن عکسهای امشب برو ادامه مطلب
ژستهای ریحانه جون بعد از لاک زدن
پیر علم
بچم اونقدر درس خونه که اصلا یه لحظه هم دست از نوشتن بر نمیداره