ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

شرط بندی مادرجون

1391/8/29 20:01
نویسنده : خاله مرمر
395 بازدید
اشتراک گذاری

1391/8/29 

امروز داشتم به پستای این چند وقتیم نگاه مینداختم دیدم جدیداً دیگه با نشاط و اون جوری که دوست دارم نمینویسم. امیدوارم از این به بعد بتونم همونجوری که دوست دارم بنویسم

دویستمین پستم (پدرجون برگشت) رو که نوشتم واسه مدیریت نی نی وبلاگ یه تلگراف زدمو ازش خواستم تا واسه آماده کردن سی دی بلاگ جیگرم دست به کار بشه.تشویق فرداشم زودی پولشو به حسابش واریز کردمو عکس جیگرمو بهش ایمیل کردم. حالا دیگه منتظرم تا سی دی بلاگمون رو بفرسته. مدیر جون زود باش که من منتظرم

راستی به توصیه یکی از خاله جونا واسه خودم یه وبلاگ درست کردم. اسمشم اینجا لینک کردم. اگه میخواین تو وبلاگم هم باهام دوست باشین برین تو پیوندهای وبلاگم خودتون پیدام کنین. ببینم کی اول میشه و منو پیدا میکنه.

راستی دیشب خاله حلیمه اومده بود خونمون و پیش مادرجون نشسته بودیم و حرف شوهر کردن شد. مادرجون گفت همون بهتر که مجردید. شماها الان کیف دنیا رو میکنین. منم گفتم خب اگه اینطوریه منو خاله حلیمه واسه اردیبهشت یا خرداد با هم واسه چند روز میخوایم بریم رشت مسافرت.

حالا خاله حلیمه با این حرفم داشت از خنده غش میکرد.اسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ  گفتم واسه خونه هم ما میریم خانه معلم. بعد مادرجون گفت رشت جای قشنگیه تازه خونه نیما یوشیج هم تو رشته

اونوقت من این شکلی شدم گفتم نههههههههههه یوش تو جاده هرازه.

مامان هم میگفت نههههههه تو رشته. من میدونم تو رشته. هی من اصرار که جاده هرازه. هی مامان اصرار که رشته

حالا این وسطم خاله حلیمه فقط داشت میخندید. گفتم حالا که قبول نمیکنی زنگ بزن به دایی مهدی که قبلاً یوش رفته ازش بپرس. مادرجون هم زودی جوگیر شد و زنگ زد به دایی مهدی اما دایی گوشی رو جواب نداد. گفتم پس زنگ بزن به مامانیِ ریحانه. مادرجون گفت مرضی اگه رشت باشه باید بهم ده تومن بدیاااااااا گفتم باشه اگه جاده هراز بود تو به من ده تومن بده. 

بعدم مادرجون به مامانیِ ریحانه زنگ زد و مامانی گفت خونه نیما یوشیج تو جاده هرازه. مادرجون هم گفت ای داد بیداد.

یهو منو خاله حلیمه ترکیدیم از خنده.اسمایلیـــ هایـــ سنجابـــ و فندقــــ  البته خاله از قبلشم داشت میخندید. حالا فکر نکنید خاله حلیمه یه تختش کمه ها. نه بچم وقتی به این فکر میکرد که میخوایم بریم رشت میخندید. آخه ما دوتا تا حالا دو بار با هم رفتیم شیراز و هر دفعه هم گفتیم این آخرین سفریه که مجردی و با هم میریم. اما زهی خیال باطل

خب داشتم میگفتم. مامانی ریحانه دلیل این سوال مادرجون رو ازش پرسید مادرجون هم واسش توضیح داد. یعنی من موندم مامان من چرا با این اطلاعات ناقصش این همه با من شرط میبنده و کم نمیاره

وقتی گوشی رو قطع کرد گفت من پولم کجا بود!!!! من پول نمیدم. گفتم شرمنده اما تو جلو حلیمه قول دادی و حالا هم باید بدی. مادرجون بیچاره اونقدر بهش فشار اومده بود که میگفت اگه بخندی بهت نمیدم. اما قرار شد پدرجون که اومد پولو از اون بگیره تا کمتر زورش بیاد. بیچاره پدرجون این وسط مال باخته شد.

الانم جیگرم همراه مامانی و بابایی اومد اینجا. به محض اینکه اومد تو جیغ زده میگه سلـــــــــــــــــــــــــــــام آناس دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان
29 آبان 91 23:30
می بینم که شرطو بردی خاله جون
خاله حلیمه
30 آبان 91 18:24
خیلی خندیدم روز خوبی بود آفرین به تو خاله مرمر پول دار شدییادت باشه تنها نیستی

ببخشید به جا نمیارم، شما؟؟؟؟؟؟؟
مامانی ریحانه
7 آذر 91 11:24
مل مل جونم چرا واسه وبلاگت جای نظر دادن نذاشتی ؟