عاشورای حسینی
1391/9/4
دیروز مامانی به خاطر نذر هر سالش برای حضرت ابوالفضل حلوا درست کرد و بیرون داد. انشاالله مورد قبول حضرت ابوالفضل باشه
امروز یه ساعت از ناهار خوردنمون میگذشت که ریحانه همراه مامانی و بابایی اومد خونمون. اومده بودن دنبال منو مادرجون که بریم تو عزاداری شرکت کنیم.
ما هم زودی آماده شدیم و دوتا ماشین شدیم و راه افتادیم. منو ریحان تو ماشین پدرجون نشستیم و مامانی و بابایی هم تو ماشین خودشون. بیشتر خیابونهای اصلی که دسته روی بود رو بسته بودن. ما هم کلی کوچه و پس کوچه زدیمو بالاخره یه جای خوب پیدا کردیم. ماشینا رو پارک کردیمو مادرجون و پدرجون تو ماشین نشستن تا از همونجا دسته ها رو نگاه کنن. منو مامانی و بابایی و ریحان هم پیاده شدیم و همراه دسته ها کمی راه رفتیم.
شب هم عمو سعید (عموی ریحان) همراه دوستاش ایستگاه صلواتی زده بودنو چای و لوبیا پخته میدادن.
تو دسته ها خاله اکرم و فاطمه زهرا رو هم دیدیمو رفتیم ایستگاه صلواتی عمو سعید. اونقده وایستادیم تا لوبیا رو بیارن و ما هم غذای نذری آقامون رو بخوریم. بعد از اینجا هم بابایی ما رو برد خونه و خودش رفت گتاب برای عزاداری. بعد از شام پدرجون ما رو برد امامزاده و کمی تو خیابونها گشتیم.
یه جایی مشک و کشتی و قنداقه حضرت علی اصغر و مسجد النبی رو درست کرده بودن ما هم رفتیم زیارت و عکس گرفتیم. واسه اون قنداقه یه صدای گریه نوزاد گذاشته بودن که وقتی میشنیدی دلت میخواست زار زار گریه کنی.
ریحان همش دلش میخواست پیش قنداقه وایسته و نی نی رو نازی کنه
یه خانمی هم پسر نابیناشو آورده بود تا به قنداقه علی اصغر دست بزنه. امیدوارم به حق شش ماهه کربلا همه مریضها شفا بگیرن.
برو ادامه مطلب