دست جیگرم بوووووو شد
1391/9/5
ظهر جیگرم اومد خونمون. بابایی هم بعد از رسوندن جیگر و مامانی رفت گتاب مراسم دسته روی.
پدرجون هم که از صبح رفته بود یکی از روستاها مراسم. دیگه ما مونده بودیمو حوضمون.
مادرجون که پاش تو گچ بود و بدون ماشین نمیشد جایی ببریمش. امروز هم که اکثر خیابونها رو بسته بودن و نمیشد ماشین بیرون برد. ما هم ترجیح دادیم تو خونه بمونیمو با تلویزیون عزاداری کنیم.
شب بعد از اذان مغرب همراه پدرجون و بابایی و مادرجون رفتیم شام غریبان. تو مراسم بودیم که دایی مهدی هم اومد پیشمون و گفت زندایی مریض شده و ازم تبرک امام حسین خواسته. اومدم دنبال تبرک. (یعنی این لاو ترکوندنشون تو لوزالمعدم)
مادرجون و پدرجون تو ماشین مودنو ما هم پیاده رفتیم آستانه. بعدم رفتیم پیر علم و تو مراسم شرکت کردیم.
موقع برگشتن تا اونجایی که ماشین پارک بود رو ریحان اصرار کرد که میخوام راه برم. بابایی هم ریحان رو گذاشت رو زمینو شروع کرد به دویدن. هر چی گفتیم دختر ندو حرف تو گوشش نرفت. آخرشم زمین خورد و کف دستش زخم شد.
پدرجون و مادرجون با ماشین خودشون رفته بودن تا دایی رو خونه برسونن واسه همینم شاهد این صحنه نبودن. وقتی رسیدیم دم در ریحانه به خیال اینکه الان مادرجون خونست از همون دم در هی زیر لب ناله میکرد و ادای گریه کردن در میاورد و میخواست خودشو واسه مادرجون و پدرجون لوس کنه.
وقتی اومدیم داخل دید تیرش به سنگ خورده. واسه همینم بی خیال شد اما وقتی مادرجون و پدرجون رسیدن خونه چنان زیر پوستی فیلم بازی کرد که زد زیر گریه و میگفت دستمو ببین . . . خون اومد. . . زمین خوردم. . . .
مادرجون هم کلی قربون صدقش رفت.
بعد از شام نشسته بودمو مادرجون سبزیهای قرمه سبزی رو بهم میگفت و منم یادداشت میکردم. ریحان هم زودی رفت کاغذ و خودکار آورد و دقیقا مثل من نشستو شروع کرد به نوشتن. هر چی میگفتم تکرار میکرد.
برو ادامه مطلب
جیگر وقتی خاله مرضی میشود
جیگرطلا و مامانی کنار دسته عزادارها
تعزیه
دست بوووووووووو شده جیگرم