پیکاسوی من
1391/9/2
صبح خواب بودم که جیگرم همراه مامانی و بابایی اومد خونمون. وقتی رفتم پایین بابایی و مامانی میخواستن برن سرکار منم ریحانه رو مشغول نقاشی کردم تا حواسش پرت بشه و متوجه رفتن بابایی و مامانی نشه.
دیروز مامانی با جیگرم تمرین کشیدن دایره کرد، منم امروز کشیدن خط راست رو به جیگرم یاد دادم. که هر دوشو به خوبی یاد گرفت.
مامانی دیشب واسه جیگرم یه مقنعه مشکی دوخت که تو محرم سرش کنه. اونقده بهش میومد و جیگر میشد که نگو. اما هر کار میکردم نمیگذاشت ازش عکس بگیرم.
امروز وقتی آقاجونم میخواست بره وضو بگیره منو مامانی داشتیم به آقاجون کمک میکردیم ریحانه هم زودی دوید اومد کمک آقاجون. بعد به مادرجون گفت به آقاجون کمک کردم دستشو گرفتم اما دستش خیس بود.
شب خاله حلیمه یه سر اومد خونمون. ریحانه هم نقاشیشو به خاله نشون داد و خاله بهش بیست داد.
شب واسه شام دایی مهدی و زندایی اومدن پیشمون اما اومدنش مصادف شد با رفتنه جیگر از خونمون که همون دم در کلی با هم حرف زدن و ریحان از نمره بیستش واسه دایی گفت
دوباره ساعت 11 یه سر اومد پیشمون و این دفعه با هزار زحمت تونستم ازش با مقنعه عکس بگیرم.
امشب وقتی دایی مهدی خونمون بود به آقاجون موقع قرص خوردن کمک کرد و آقاجونم ازش تشکر کرد و گریه کرد. از اینکه نوه اش داشت بهش کمک میکرد شرمنده بود. از خدا میخوام به حق این ماه عزیز همه مریضها رو شفا بده و آقاجون و بی بی منو هم شفا بده
برو ادامه مطلب
نقاشی جیگرطلا
اینم از آقاجون مظلومم که به خاطر کمک دایی مهدی داره گریه میکنه