هفته پیش سه شنبه ناهار خونه خاله حدیثه دعوت بودیم. تو و امیرعلی هی میرفتین تو اتاق طهورا و اسباب بازیهاشو میاوردین تو پذیرایی، هر چند دقیقه هم بین تو و امیرعلی یه کشمکش کوچولو پیش میومد. تو و امیر همش میدویدین اینور و اونور طهورای بیچاره هم یه کوچولو دنبالتون راه میرفت اما میدید عقب میوفته سریع چهار دست و پا میشد و دنبالتون میومد اما بیچاره تا بهتون میرسید شما دوباره برمیگشتین. اونم همش در حال راه رفتن الکی بود. اما با دیدن تو و امیر خدا رو شکر جوگیر شد و غذاشو خورد. بعد از ناهار هم امیر علی و طهورا خوابیدن. مامانی هم هر کار کرد تا خوابت ببره نخوابیدی و تا غروب بیدار بودی. اما موقع برگشتن به خونه ما تو بغل من خوابت برد....