ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

خونه خاله حدیثه و باغ رز

دیروز ناهار ریحانه جونم همراه منو مامانی خونه خاله حدیثه دوره دعوت بود. امیرعلی هم بود دست خاله حدیثه درد نکنه کلی غذاهای خوشمزه واسمون درست کرد.     ریحانه هر وقت هر کدوم از وسایل طهورا رو بر میداشت طهورا دنبالش میدوید و میرفت وسیلشو میگرفت.  ریحانه هم که فهمیده بود اون به وسیله هاش حساسه هر وقت یه چیزی میگرفت میومد به طهورا نشون میداد. طهورا هم کلی جیغ جیغ میکرد و ریحانه بهش نمیداد. تا وقتی هم که میخواستیم بیایم این دوتا همینجور در حال لج بازی با هم بودن. طهورا خیلی قشنگ حرف میزنه مثلاً به سگ میگه گس، آشغال: آغاش، سیب: بیس. از ظهر تا ساعت 9 شب خونشون تلپ بودیمو کلی بهمون خوش گذشت. امشبم ...
23 شهريور 1391

ریحانه جونم سوم شده

واااااااااااایییییییی گیگیلی گیگیل  گیگیلی گیگیل  گیگیلی گیگیل  آخ جووووووووووووووووووووووووووننننننننننننننننننننننننن جیگرم برنده شده.  جیگرم مسابقه رو برنده شده. جیگرم سوم شده جیگره منه دیگه.  خاله فداش بشههههههههههههههه امشب از شانس بدم نتم از طرف شاتل قطع شده بود  و همین الان وصل شد.  وقتی داشتم وبلاگ ریحانه جونم رو وصل میکردم تو دلم گفتم کاش الان یه کامنت داشته باشم که بگه ریحانه برنده شده. وقتی باز شد دیدم هفتا کامنت دارم. یکی از اونا هم از طرف سارا جونم بود. وقتی دیدم نوشته ریحانه جون مبارک باشه سوم شدی از ذوق میخواستم جیغ بکشم. ...
22 شهريور 1391

دوست جدید ریحانه

امروز بنده در اتاقم نشسته بودمو به امور مملکتی می اندیشیدم  که آقا یهو گوشیم دینگگگگ از خودش صدا در کرد. کی بود کی نبود؟؟؟!!!!!!!! خاله اکرم بود که اس داد امشب بریم پارک . بنده هم به مامانی ریحانه پیغام رسوندمو قرار بر این شد که شب بعد از شام بریم پارک. شب هم طبق قرار همگی رفتیم پارکو کلی گفتیمو خندیدیم.  ریحانه هم که طبق معمول هر نیم ساعت میگفت جیش دارمو دو بار هم لباساشو نجس کرد.  بابایی بیچاره از بس بردتش سرپاش کرد کمر درد گرفته بود. جاتون خالی کلی پفک و تخمه و چایی و بیستکوییت خوردیمو خوش گذروندیم. موقع برگشتن هم ریحانه و فاطمه زهرا یه دوست پیدا کردن.  اسمش نفس بود و همراه ...
21 شهريور 1391

ریحانه و دخترعموها

6 ماه پیش دومین دخترعموی ریحانه به دنیا اومد. اسمش شد عارفه عارفه کوچولو خواهر حنانه جونه. از روزی که به دنیا اومده مامانی ریحانه هی رفت و اومد گفت ماشاالله عارفه خیلی خوشگله.  چشماش خیلی نازه. لباش قشنگه. . . هر روز بیشتر از روز قبل ما رو کنجکاو واسه دیدن این خانم کوچولو میکرد هر بار هم بهش میگفتم آخه خواهر من به جا این همه تعریف یه عکس ازش بگیر تا ما هم آرزو به دل نمیریم از اونجایی که مامان خانم خیلی زیاد حواس جمع تشریف دارن عکس نمیگرفتن تا هفته قبل هفته قبل بالاخره بعد از شش ماه چشم ما به  جمال  عارفه جون روشن شد. بالاخره مامانه حواس جمع شد و ازش عکس گرفت. الان میخوام عکسشو بگذ...
20 شهريور 1391

بدون عنوان

اصلا یه چند روز که نمیامو پست جدید نمیگذارم احساس میکنم غیبت میخورمو از حقوقم کم میشه. همچین آدم مسئولیت پذیریم من خخخخخخخخخخ این چند روزی که درگیره مسابقه بودمو خیلی از دوست جونیا  هم بهم لطف کردنو به ریحانه رأی دادن. خدا کنه ریحان برنده بشه.  اگرم نشه ریحان که الان حالیش نیست اما من از ما تحت میسوزم دیشب ریحانه و مامان وباباش اومده بودن خونمون. ریحانه هم با لج بازی و دلبری و کلی ترفند دیگه هر چی اسمارتیس که واسه تزئین کیک و شیرینی خریده بودم رو تهشو آورد. اولش که بستشو  گرفته بودو هی مشت میزد میکرد دهنش. وقتی دیدم اوضاع خیلی خیطه بسته رو ازش گرفتمو گفتم یکی یکی بهت میدم. همین که یه دون...
19 شهريور 1391

ما برگشتیم

این چند روزی که به برکت عمه نی نی وبلاگ نمیتونستم واسه جیگرم بنویسم حسابی عصبی بودم چند شب پیش جیگرم اومده بود خونمون مادرجون داشت قرآن میخوند. اونم واسه خودش رحل باز کرد و گفت قرآن بخونم مادرجون سوره حمد رو بلند بلند میخوند و ریحانه هم پشت سرش تکرار میکرد همش هم میگفت رمیم رمیم. همون رحیم بعدش نایکسی که کتاب مادرجون داخلش بود رو گرفت دستش و گفت برم بستنی بخرم زود میام. فردا شبشم که همگی رفته بودیم جلسه قرآن خونه عمو محمد. ریحانه و فاطمه زهرا و آرن هم کلی با هم بازی کردن. البته یه جاهایی هم ریحانه و آرِن گیس و گیس کشی میکردن اما زودی به دادشون میرسیدیم. تازشم خاله خانم از اونجایی که خیلی هنرمنده و از هر...
17 شهريور 1391

شام خوران

شب بعد از اذان مغرب به مامانی ریحانه زنگ زدمو گفتم شب بیرون میریم؟ گفت بابایی ریحانه الان بیرونه، بهش زنگ بزنو بگو بیاد دنبالت منم زنگ زدم به بابا مهدی، بابایی گفت داشتم بهت زنگ میزدم که آماده بشی بریم دنبال مامانی و ریحانه با هم بریم سینما کلاه قرمزی و بچه ننه ببینیم. گفتم باشه و زودی آماده شدم. البته اینکه میگم زود اونقدرام زود نبود. وقتی بابایی اومد هنوز آماده نبودم با هم رفتیم پیش ریحانه. تصمیمون واسه سینما عوض شد آخه ریحانه تو سینما خسته میشد و همش هم باید میرفت دستشویی. اینجوری بهمون خوش نمیگذشت. قرار شد شام بریم بیرون مامانی واسمون کدو پخت و ما هم نوش جان کردیمو ساعت 11:30 بود که رفتیم بیرون. ...
17 شهريور 1391

آقا شیره و ریحانه

الان منو مامانی ریحانه داریم تلفنی حرف میزنیم. ریحانه هم وقتی دید حرفمون طول کشید اومده میگه مامانی من اینجا ایستادم آقا شیره پای منو میخوره مامانی میگه آقا شیره کو؟ میگه دَدَ بود الانم داره گریه میکنه که بره بغل مامانی و میگه آقا شیره پای منو میخوره مامانی میگه ریحانه علناً منو گیر آورده الان دیگه کلافه شده میگه مامانی آقا شیره اومد داره منو میخوره مامانی گفت بیا به خاله بگو، گوشی رو گرفته میگه آقا شیره اومد میخواد منو بخوره، میگم نه تو برو جلو بهش بگو میخورمتا، میگه الان خونش خوابیده. اومدش تو رو نمیخوره تو بخواب تو رو نمیخوره. یعنی مثلا من خیالم راحت باشه آقا شیره به من کاری نداره من :ا ماما...
16 شهريور 1391