دوست جدید ریحانه
امروز بنده در اتاقم نشسته بودمو به امور مملکتی می اندیشیدم که آقا یهو گوشیم دینگگگگ از خودش صدا در کرد. کی بود کی نبود؟؟؟!!!!!!!!
خاله اکرم بود که اس داد امشب بریم پارک. بنده هم به مامانی ریحانه پیغام رسوندمو قرار بر این شد که شب بعد از شام بریم پارک.
شب هم طبق قرار همگی رفتیم پارکو کلی گفتیمو خندیدیم. ریحانه هم که طبق معمول هر نیم ساعت میگفت جیش دارمو دو بار هم لباساشو نجس کرد.
بابایی بیچاره از بس بردتش سرپاش کرد کمر درد گرفته بود.
جاتون خالی کلی پفک و تخمه و چایی و بیستکوییت خوردیمو خوش گذروندیم.
موقع برگشتن هم ریحانه و فاطمه زهرا یه دوست پیدا کردن. اسمش نفس بود و همراه بابا و مامانش اومده بود. اونقده بچه مهربونی بود. همش ریحانه رو بوس میکرد. ریحانه هم به زور میخواست بغلش کنه.
از اونجایی که بنده از هر سوژه ای عکس میگیرم از این نفس خانم هم همراه ریحانه و فاطمه عکس گرفتم.
برو ادامه مطلب تا ببینی
اینم از نفس خانم