بدون عنوان
1392/4/24 سلام امشب خاله حلیمه و خاله فائزه مهمون افطار ریحانه جونم بودن. البته به همراه بنده. بعد از ظهر زودتر رفتم خونشون تا به مامانی کمک کنم. این روزها ریحانه وقتی میخواد وارد یه اتاق بشه که کسی داخلشه اول میگه اجازه هست؟ بعد از اجازه گرفتن وارد میشه امروز در حال نوشابه خوردن بود که یهو بی هوا همشو ریخت رو زمین و مامانی دعواش کرد که چرا حواسشو جمع نمیکنه و ریحانه هم گریه کرد. منم بغلش کردمو وقتی آروم شد گفتم برو از مامانی معذرت خواهی کن تا اجازه بده بقیه نوشابه ات رو بخوری. گفت: نه مامانی الان عصبانیه. گفتم خب شما اگه معذرت بخوای دیگه عصبانی نیست. بالاخره هر جو...
نویسنده :
خاله مرمر
1:44