ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ریحانه استخونی (شعبون استخونی)

1392/1/26 سامبولی  دوشنبه طبق معمول روزهای دیگه در خواب ناز بودم  که گوشیم شروع به خوندن و لاو ترکوندن کرد. تو خواب و بیداری جواب دادم، مامانی بود. با یه صدای مکُش مرگ ما، بهم فهموند که حالم خوب نیست و فشارم پایینه. زودی بپر بیا که حاجیتو کشتن. منم با چشمای خمار و صورت ورم کرده به زور از بالشتم دل کندمو مشغول بتونه کاری شدم.  قبلشم به مادرجون گفتم مامانی زنگ زده که حالش خوب نیست میخوام برم اونجا. تا من آماده بشم این مادرجون منو کچل کرد  بس که صدا زد و گفت زود باش. وقتی رفتم پایین خانم گفت صبر کن منم اماده بشم با هم بریم.  میگم خب مادر من به جا اینکه هی صدا بزنی و ...
28 فروردين 1392

عطر بهار نارنج

1392/1/25 سامبولی این روزا شهرمون پر شده از عطر بهار نارنج. هر جا قدم میگذاری شکوفه های نارنج رو رو زمین میبینی. البته یه سری افراد کم طاقت و بی رحم هم با چوب و جارو میافتن به جون درختها و تا میخوره میزننش تا بتونن بهار نارنج جمع کنن. آخه ما خیلی از عرق بهار نارنج استفاده میکنیم. اما خانواده ما به هیچ وجه از این کارا نمیکنن. هر ساله مادرجون از پای درختها شکوفه هایی که خودشون ریخته بودن رو جمع میکرد و ازشون عرق میگرفت. امسالم به خاطر پا دردش نمیتونه این کار رو بکنه. واسه همینم منو مامانی و بابایی و ریحان بسیج شدیم و تقریبا هر شب میریم داخل شهر و از زیر درختها بهار جمع میکنیم. دیشب قرار شد خاله اکرم و عمو...
25 فروردين 1392

قایم باشک

1392/1/22 سامبولی بلیک یه وقتایی به خاطر مشغله های فکری خودم با یه کار کوچیک ریحان عصبی میشمو واسش اخم و تخم میکنم  اما همیشه بعد از اینکه میره خونه و پیشم نیست دچار عذاب وجدان میشمو اصلا تحمل ناراحتیشو ندارم.  با اینکه ریحان خیلی زود همه ناراحتیا رو فراموش میکنه و با کوچکترین محبتی دوباره میاد سمتت و آشتی میکنه  اما خودم نمیتونم از عذاب وجدانم خلاص بشم.  چون خیلی دوستش دارمو دلم نمیخواد اصلا ناراحت بشه.  وقتی اشک میریزه دلم ریش ریش میشه یکشنبه وقتی پیشش بودم حالم اصلا خوب نبود و خیلی باهاش بازی نکردم.  وقتی اذیتم میکرد حتی حال جواب دادنو اخم و تخم هم نداشتم.  خیلی بی حا...
22 فروردين 1392

یکشنبه های پر ماجرا

 1391/1/18 سلام بر سلطان بانوی خودم سلام به دوست جونیای مهربون که اگه کامنت نگذارید میشید نامهربون جونم براتون بگه که تعطیلیا تموم شد و مدرسه ها باز شده و مامانی بازم باید بره مدرسه و بنده هم باید هر هفته یکشنبه ها برم خونشون و در سِمَت پرستار ریحان ایفای نقش کنم. دیشب هم بابایی اومد دنبالمو با هم رفتیم خونشون. قبل از شام تمام نانهای دست و پای ریحان رو براش لاک زدم  بعد از شام مامانی و ریحان مسواکاشون رو زدن و مامانی زودتر کاراشو رسید و گفت میخوام زودتر بخوابم که فردا باید زود بیدار بشم.  بعدم رفت تو اتاق ریحان و پای تخت ریحان دراز کشید. منو ریحان هم تو آشپزخونه نشستیمو ریحان از...
18 فروردين 1392

13 بدره در به در

  1392/1/13 سامبولیییییییییییییییییییی سیزده به درتون در به در. خوش گذشت؟؟؟؟سبزه هاتونو گره زدین؟؟؟؟؟ الهی که همیشه شاد و سالم باشید. جونم براتون بگه خانواده ما که امروز رو طی یک نقشه از قبل طرح ریزی شده  در خارج از شهر و داخل جنگلهای سرسبز مازندران گذروند. جای همتون سبز امروز صبح بر خلاف همه روزهای هفته ساعت 8 بیدار شدیمو  وسایلی که از شب قبل جمع کرده بودیم گذاشتیم تو ماشینو ساعت 9 دم خونه ریحانه خانمی بودیم. اما ریحانه خانم هنوز تو خواب ناز تشریف داشتن.  بعد از چند دقیقه که از حضورمون گذشت ریحانه خانمی هم بیدار شد و همگی با هم حرکت کردیم به سمت جنگل. بین راه یه سر به عزیز و آ...
14 فروردين 1392

ضیافت شام به همراه خاله مرمر

 1392/1/10 سامبولی جونم براتون بگه، دیروز بعد از ظهر منو خاله حلی رفتیم خونه ریحانه جونی عید دیدنی. البته من که همیشه اونجام اما ایندفعه برای همراهیه خاله حلی رفتم.  اولش که ریحان خانم در حال ناهار خوردن بود و منو خاله حلی هم با اینکه ناهار خورده بودیم اما باز کنار جیگر دوباره سوخت زدیم به بدن بعدشم که مامانی برامون چایی آورد و یادش رفته بود که برای جیگر چایی بیاره. تازه رفته بود تو آشپزخونه که براش چایی بریزه. ریحانه هم با اون نگاه های پر از شیطنت و نقشه هی منو نگاه میکرد هی شکلاتها رو میپایید.  منم که متوجه نقشه شومش شده بودم  ظرف شکلاتها رو برداشتم که بگذارم رو اُپن یهو ریحان بی ...
11 فروردين 1392

اولین جنگل گردی سال 92

1392/1/7 وعلیکم السلام حاج خانم جیگرطلا حال شما؟؟؟؟؟؟ چه میکنی با زحمتهای ما؟؟؟؟؟ جیگرجان میشه هر وقت این پست رو برای اولین بار خوندی تو کامنتها بنویسی که چند سالته؟؟؟؟؟؟؟ البته اگه تا اون موقع این وبلاگ پابرجا بود.  ممنون میشم جیگرممممممممممممممممم خب دیگه بریم سر وقت گزارشات روزانمون: عرضم به حضور انوره شما، دیشب مامانی و بابایی و ریحانه بعد از عید دیدنیهاشون برای شام اومدن خونه مادرجون و ریحانه خانم با حضورش محفل یخ بسته  ما رو گرما بخشید.  خخخخخخ ریحانه این گرمات تو حلق هر چی بدخواه مدخواهته.  هر چی فضول باشی که میخوان تو زندگیتون سرک بکشن بلکه بتونن ...
9 فروردين 1392

نصفه شب گردی

سامبولی عرضم به حضورتون که امروز ظهر در یک حرکت بسیور بسیور شیک و مجلسی ریحانه خانم و مامانی و بابایی اومدن خونمون  و ناهار رو مهمون ما بودن. البته ایشون و اوشون خودشون صاحبخونه ان. ریحانه خانمی هم که موقع ناهار فقط سالاد خورد  و بعد از تمام شدن ناهار رفت سر دیگ پلو و قاشق به دست مشغول خوردن پلوی خالی شد. بعد از ظهر هم زودتر رفتن خونه. اما شب بنده یه اس به مامان خانم محترم دادم و پیشنهاد بیرون رفتن دادم اما جوابی دریافت نکردم تا ساعت 12:30 شب مامان خانم زنگ زدن که تازه متوجه اس شما شدم و حالا آماده شو میایم دنبالت بریم دور بزنیم. عمه طوبی هم تشریف داشتن بنده هم که قند ...
7 فروردين 1392

عید دیدنی از جیگرطلا

 1391/1/4 سامبولی بلیکم جیگرطلا حال شما؟؟؟؟ چه میکنی با زحمتهای ما؟؟؟؟؟ خوفی؟ خوشی؟؟؟ سلامتی؟؟؟؟؟؟؟ عید شما مبارک، صد سال به این سالها. هر روزتان نوروزف نوروزتان پیروززز دم شما گرم دیگه. امشبو خوب ازمون پذیرایی کردی. درسته که همون اولا تو بغل بابایی خوابیدی اما بازم دمت جیز . . . چیه خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! اصلا دوست دارم هی واسه جیگرم هندونه پرتاب کنم. هی راه برم واسش  نوشابه باز کنم. مشکلیه؟؟؟؟ چیه همه گوش وایستادین ببین ما چی میگیم؟ زشته خو. برین به کارتون برسین................ نه حالا نمیخواد برید. تا اینجا که اومدین گوش وایستین...
5 فروردين 1392