ریحانه استخونی (شعبون استخونی)
1392/1/26 سامبولی دوشنبه طبق معمول روزهای دیگه در خواب ناز بودم که گوشیم شروع به خوندن و لاو ترکوندن کرد. تو خواب و بیداری جواب دادم، مامانی بود. با یه صدای مکُش مرگ ما، بهم فهموند که حالم خوب نیست و فشارم پایینه. زودی بپر بیا که حاجیتو کشتن. منم با چشمای خمار و صورت ورم کرده به زور از بالشتم دل کندمو مشغول بتونه کاری شدم. قبلشم به مادرجون گفتم مامانی زنگ زده که حالش خوب نیست میخوام برم اونجا. تا من آماده بشم این مادرجون منو کچل کرد بس که صدا زد و گفت زود باش. وقتی رفتم پایین خانم گفت صبر کن منم اماده بشم با هم بریم. میگم خب مادر من به جا اینکه هی صدا بزنی و ...
نویسنده :
خاله مرمر
14:37