یه جمعه دیگه با جیگرطلا
سلام جیگرطلای خاله دیروز که جمعه بود بابایی رفت جایی کار داشت و آخر شب برمیگشت، مادرجون و دایی مجتبی هم همراهش رفتن چون اونها هم اونجا کار داشتن. من و پدرجون خونه خودمون بودیمو تو و مامانی خونه خودتون. بابایی بهم اس داد که ناهار برو خونه ما. گفتم نه خونه کار دارم. گفت واسه پدرجون غذا رو آماده کن و کاراتو برس بعد برو خونه ما. گفتم چشششممم امر دیگه؟؟؟؟ نوشابه بدم خدمتتون؟؟؟ اونم کم نیاورد و گفت اِاِاِ خوب شد گفتی داری میری نوشابه هم بخر. منم زنگ زدم به مامانی و گفتم ناهار درست کن میام اونجا. کارامو رسیدمو غذای پدرجونم آماده کردم. تو راه هم واسه تو چندتا بسته پاستیل خریدم و اومدم خونتون. ...
نویسنده :
خاله مرمر
17:03