ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

یه جمعه دیگه با جیگرطلا

1391/3/13 17:03
نویسنده : خاله مرمر
572 بازدید
اشتراک گذاری

1

  سلام جیگرطلای خاله


دیروز که جمعه بود بابایی رفت جایی کار داشت و آخر شب برمیگشت، مادرجون و دایی مجتبی هم همراهش رفتن چون اونها هم اونجا کار داشتن.1

من و پدرجون خونه خودمون بودیمو تو و مامانی خونه خودتون. 1

بابایی بهم اس داد که ناهار برو خونه ما. گفتم نه خونه کار دارم. گفت واسه پدرجون غذا رو آماده کن و کاراتو برس بعد برو خونه ما. گفتم چشششممم امر دیگه؟؟؟؟ نوشابه بدم خدمتتون؟؟؟1 اونم کم نیاورد و گفت اِاِاِ خوب شد گفتی داری میری نوشابه هم بخر.1

منم زنگ زدم به مامانی و گفتم ناهار درست کن میام اونجا.1 کارامو رسیدمو غذای پدرجونم آماده کردم. تو راه هم واسه تو چندتا بسته پاستیل خریدم و اومدم خونتون. 1

طبق معمول که وقتی صدای در رو می شنوی هم ذوق می کنی 1هم می ترسیچدویدی رفتی قایم شدی و هی مگفتی خاله مرضی خاله مرضی.1

وقتی پاستیل رو بهت نشون دادم از خوشحالی هی جیغ میکشیدیو میگفتی پاسیل پاسیل1

اونقدر کیف میکردم وقتی با ذوق به بسته پاستیل نگاه میکردی.1

مامانی بسته رو واست باز کرد و شروع کردی به خوردن. وسط خوردن اون بسته بودی که یه بسته دیگه رو دستم دیدی1. تند تند پاستیلا رو به من و مامانم میدادی و می گفتی بخور خودتم چندتا چندتا میکردی تو دهنت تا زودتر اون یکی بسته رو ازم بگیری.1

منم رو مبل نشسته بودمو بسته پاستیل تو کیفم کنارم بود. وقتی اون بسته رو تموم کردی اومدی گفتی خاله مرضی اَم اَم (انگشتتو میکردی تو دهنتو میگفتی اَم اَم، یعنی بخورم) گفتم نه تازه یه بسته خوردی. گفتی پاسیل میخوام. من پاسیل میخوام. از تو اصرار و از من انکار. وقتی دیدی رازی نمیشم به جای خالی کنارم رو مبل اشاره می کردی و می گفتی من بیشینم. گفتم باشه بیا بشین. سریع کیف رو از اونجا برداشتم و گذاشتم اون طرفم. وقتی اومدی رو مبل نشستیو دیدی کیف نیست گفتی من پاسیل بخورم و سریع از مبل اومدی پایین.خ

جیگر خاله سرتو درد نیارم هر طوری بود اون بسته رو هم ازم گرفتی و خوردی1. نوش جونت.1

راستی نمیدونم گفتم یا نه. مامانی چند هفتست که داره کهنه رو ازت میگیره. روزا تو خونه هر 5 دقیقه میبرتت دستشویی و دیگه تو خونه کهنه نمیپوشتت. روز اولی که کهنه رو از پات در آورد یه فرش و کنار فرشی رو نجس کردی. بابایی هم همه فرشا رو داد قالیشویی.

دیروزم من هر بار که بهت می گفتم ریحانه جیش داری؟ می گفتی نه. 

اما وقتی بهت میگفتم بدو بیا بریم دستشویی میومدی و جیش می کردی بعدم واسه خودت دست می زدی هو می گفتی دیگه نیست. الهی قربونت برم.

جدیدا عروسکاتو بغل می کنی و واسشون قصه میگیک. باهاشون حرف میزنی. جیششونو میگیری و واسشون لالایی میخونی تا بخوابن. بعدم یهو قاطی می کنی و دعواشون می کنی تا بخوابن.ک

شب وقتی بابایی اومد و خواست منو برسونه خونه تو و مامانی هم همراهمون اومدین. 

الان که دارم اینا رو مینویسم دلم واست تنگ شده. کقربونت برم که الان همه کارای ما رو زیر نظر داریو همشو حفظ می کنی.ک 

هر حرفی که ما میزنیمو تکرار می کنی. عاشق این حرف زدناتم وقتی کلمه های قلمبه رو به سختی میگی.1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)