ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

بدون عنوان

1391/10/28 20:02
نویسنده : خاله مرمر
601 بازدید
اشتراک گذاری

1391/10/22

غروب وقتی رفتم خونه ریحان، جیگرطلا تو خواب ناز تشریف داشت. اما بعد از چند دقیقه بیدار شد و گفت خاله نگام کن خواب بودم. رفتم کنارش نشستمو مشغول ناز دادنش شدم که گفت خاله مرضی نگاه کن لبم خون اومد. حواسم نبود زمین خوردم. بعد مامانی گفت امروز دم آشپزخونه زمین خورد و داخل لبش پاره شد کلی هم خون اومد.

الهی خاله بمیره که جیگرم کلی خون از دست داد.

بعد از اذان مغرب با هم یه سر رفتیم دم در خونه عمو سعید. وقتی عمو سعید اومد دم در ریحان گفت عمو سعید برو خاله زهرا رو بیار. اما فاطمه زهرا خونه نبود.

بعدشم رفتیم مسجد دنبال مادرجون. ریحان به محض دیدن مادرجون درخواست آدامس داشت. 

شب جیگرم یه ظرف آب رو گرفت تو بغلش و مشغول خوابوندنش شد. بعدم واسش لالایی میخوند. بعد از چند دقیقه موبایلشو گرفتو گفت به بابای نی نی زنگ بزنم. وقتی زنگ زد گفت سلام بابایی. بیا نی نی گریه میکنه غش کرد، داری میای پفک خوشمزه بخر. زودتر بیا، کاری نداری؟ خداحافظ

بعدشم گوشی رو داد به من که باز به بابای نی نی زنگ بزنمو بگم زودتر بیاد.smile

 برو ادامه مطلب

ریحانه خانم در حال حساب کتاب کردن برای خاله

خاله قربونش بره که وقتی گل یا پوچ بازی میکردیم بعد از قایم کردن گل تو دستش خودش بهم میگفت نگاه کن تو این دستمه

جیگرم در حال خوابوندن ظرف آب و تماس گرفتن با پدر نی نی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

دایی رسول
23 دی 91 22:55
الهی قربونت بره دایییییییییییییییییی
رضوان مامان رادین
24 دی 91 16:22
جیگرتو با اون زنگ زدنت به بابای نی نی