بدون عنوان
1391/10/22
غروب وقتی رفتم خونه ریحان، جیگرطلا تو خواب ناز تشریف داشت. اما بعد از چند دقیقه بیدار شد و گفت خاله نگام کن خواب بودم. رفتم کنارش نشستمو مشغول ناز دادنش شدم که گفت خاله مرضی نگاه کن لبم خون اومد. حواسم نبود زمین خوردم. بعد مامانی گفت امروز دم آشپزخونه زمین خورد و داخل لبش پاره شد کلی هم خون اومد.
الهی خاله بمیره که جیگرم کلی خون از دست داد.
بعد از اذان مغرب با هم یه سر رفتیم دم در خونه عمو سعید. وقتی عمو سعید اومد دم در ریحان گفت عمو سعید برو خاله زهرا رو بیار. اما فاطمه زهرا خونه نبود.
بعدشم رفتیم مسجد دنبال مادرجون. ریحان به محض دیدن مادرجون درخواست آدامس داشت.
شب جیگرم یه ظرف آب رو گرفت تو بغلش و مشغول خوابوندنش شد. بعدم واسش لالایی میخوند. بعد از چند دقیقه موبایلشو گرفتو گفت به بابای نی نی زنگ بزنم. وقتی زنگ زد گفت سلام بابایی. بیا نی نی گریه میکنه غش کرد، داری میای پفک خوشمزه بخر. زودتر بیا، کاری نداری؟ خداحافظ
بعدشم گوشی رو داد به من که باز به بابای نی نی زنگ بزنمو بگم زودتر بیاد.
برو ادامه مطلب
ریحانه خانم در حال حساب کتاب کردن برای خاله
خاله قربونش بره که وقتی گل یا پوچ بازی میکردیم بعد از قایم کردن گل تو دستش خودش بهم میگفت نگاه کن تو این دستمه
جیگرم در حال خوابوندن ظرف آب و تماس گرفتن با پدر نی نی