ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

یلدای ما

1391/10/5 15:11
نویسنده : خاله مرمر
521 بازدید
اشتراک گذاری

 1391/9/30

صبح با صدای ریحانه که میگفت اِ مامانی رو بردن. خاله مرضی پاشو مامانی رو بردن. روباهه مامانی رو برد.

چشمامو باز کردمو دیدم مامانی تو جاش نیست. یعنی همون جا تره و بچه نیست خخخخخخ

لباس ریحان رو تنش کردمو فرستادمش پایین. مامانی و مادرجون و بی بی در حال سبزی پاک کردن بودن. اونقدری دیشب سبزی خریده بودیم که حالا حالاها وقتمون رو میگیره.

تو همین گیر و دار سبزی پاک کردن مامانی جیم زد و رفت مدرسه اما مدرسه تعطیل بود و کسی بهش خبر نداده بود و مامانی هم برگشت خونه و به امر خطیر سبزی پاک کردن رسید.

ریحانه هم هی میگفت میخوام سبزی پوست کنم. سبزی بشورم. وقتی مادرجون تو حیاط سبزی میشست در اتاق رو قفل کردم که ریحان بیرون نیاد اما ریحان پنجره رو باز کرد و هی میگفت خاله مرضـــــــــــــــــــــی منو بغل کن

قربونش برم این جمله رو با چنان سوزی میگفت که دلم کباب میشد. بالاخره بعد کلی التماس کردنش در رو باز کردیم و ریحان رفت پیش مادرجون و گیر داد که میخوام سبزی بشورم. کلی خودشو خیس کرد و مادرجون همش میگفت ریحان نکن. ریحان خیس شدی. ریحان نکن

موقع ناهار هم ریحان فقط شیطونی کرد و یه کوچولو سیب زمینی سرخ کرده خورد. بعد از ناهار منو مامانی میخواستیم بریم مراسم بابای خاله اعظم اما ریحان بس که سر لباس پوشیدن شیطونی کرد دیر شد و مراسم تمام شد و نرفتیم. به جاش یه کم استراحت کردیمو ریحان خوابید.

شب ریحانه و مامانی و بابایی واسه شام رفتن گتاب خونه آقاجون و مامان بزرگ بابایی. بعد از شام هم زودی اومدن خونه ما. زندایی و دایی مهدی هم اومدن. 

خدا رو شکر شب خوبی بود و بی بی برای هممون فال حافظ گرفت. جای آقاجون خیلی خالی بود.

موقع فال حافظ هم ریحان پیش دایی مهدی نشسته بود و همش بهش میگفت هندونه رو پوست کن. اخرشم دایی مجبور شد یه کوچولو از هندونه رو ببره رو بده به ریحان اما اون کلاً امشب دایی رو گیر آورده بود. آخرشم گیر داد که زندایی و دایی بلند بشن و باهاش هوهو چی چی بکنن

موقع خونه رفتن هم تو بغل مامانی در حال چرت زدن بود

 اینم از فال حافظ برای جیگرم

 غزل شماره 237

 

جیگرم برای سبزی شستن و کار کردن گریه هم میکنه

بازم مشغول کمک کردن به مامانی و قالب زدن پشمکها

جیگر طلا در حال به کار گیری مخ دایی مهدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان محمد و ساقی
1 دی 91 14:06
سلام مرمر ج.ن اینقدر تند تند پست نزار دختر.من نمیرسم به همشون من از سبزی پاک کردم خوشم نمیاد.بجز سبزی خوردن خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته بعد اینکه غزلت برام باز نشد.ایشا... که خوب باشه برای جیگر طلا
رضوان مامان رادین
1 دی 91 14:14
عزیزم جیگرم کباب شد...با اون گریه کردنش...بچم میخواسته کمک کنه . یلداتون مبارک
خاله حليمه
1 دی 91 19:02
ايشالله فال حافظ براي همه خوب باشه تو اين شب بخصوص واسه دترطلا خودم
مامی طاها
1 دی 91 23:24
درود با اولین پا نهادن به دنیای انسانهای روی زمین به روزم بیا و در جشن تولد من تو هم مهمان باش منتظر قدم رنجتون هستم بدرود
مامان میعاد
2 دی 91 14:18
الهی بگردم چرا اشک جیگرو در میارید خب بذارید کمک کنه دیگه. وای خدا از بس خندیدم اون عکسش که داره با دایی حرف میزنه و روی مخش کار میکنه
آتریسا جون
3 دی 91 1:21
آپمــــــــــــــــ
شهرزاد مامان حسین
3 دی 91 21:27
خب دخترمون کدبانوئه میخواد کمک کنه چرا این فرصت رو ازش می گیرید آخه

آخه هوا خیلی سرد بود و باید با آب سرد کار میکرد اینجوری سرما میخورد
سارا
4 دی 91 16:27
وای من از سبزی پاک کردن متنفرم میبینم که چه ازگیل هایی دارین منم میخواااااااااااااااااام
مامان محمدرهام جون
4 دی 91 17:45
ماشالله به سرعت پست گذاشتنت دوست جون ما از خوندنش عقب میمونیمخیلی بامزه بهت گیر میده ها این ریحان با خوندن کارهاش حال میکنم اساسی.
چه اعصابی دارید شما،حاضری بخرید تروتمیزوآماده

آخه مامان من کاری هیچ کی رو قبول نداره. حتی حاضر نیست سبزی ها رو بده بیرون با دستگاه خرد کنن. همشو با دست ریز کرد. میگه بیرون تمیز نیستن
مامان محمدرهام جون
4 دی 91 17:46
سلام ودرود فراوان خاله جون خبر داری ما اسباب کشی مجازی کردیم؟؟؟توی خونه جدیدمون منتظرتون هستیم