فینگیل بانو و فسقل خان
1391/9/27
شب تو اتاقم نشسته بودمو شمیم عشق میدیدم که صدای ماشین و بعدم صدای زنگ اومد. ریحانه جونم اومده بود اما تو بغل مامانی خواب بود. مامانی ریحان رو گذاشت تو اتاق پیش مادرجونو خودش همراه بابایی رفت خونه دوستشو میخواست زود برگرده.
نیم ساعت از رفتن مامانی میگذشت که مادرجون صدا زد خاله مرمر بیا پایین ریحان بیدار شده و گریه میکنه. منم زودی دویدمو رفتم بغلش کردم. جیگرم خوابش نصفه مونده بود و وقتی دید مامانی نیست گریه کرده بود اما وقتی اومد بغلم آروم بود. همونجور تو بغلم سرشو گذاشت رو دوشمو میخواست بخوابه. یه کم بعدشم تو بغلم خوابید.
وقتی مامانی اومد جیگرم خواب بود. نیم ساعت بعد از اومدن مامانی جیگرم بیدار شد. یه بارم تو خواب یه کوچولو گریه کرد و میگفت بریم خاله مرضی.
موقع شام جیگر طلا یه کوچولو غذا خورد و بعدش اومد سراغم که خاله مرضی پاشو هوهو چی چی کنیم. منم که حریف این فینگیل بانو نیستم نتیجه امر بلند شدمو با هم قطار بازی کردیم.
بعد از شام جیگرم رفت خونه و من موندمو خاطرات جیگر طلا
راستی امروز دایی رسول چندتا عکس دیگه از فسقل خان فرستاد. خاله قربونش بره. خیلی دلم میخواد بغلش کنمو بهش بگم کچــــــــــــــــــــــــــــــــــل جیگره مائی
واسه دیدن عکسها برو ادامه مطلب
جیگرطلای بنده در حال کشتی گرفتن با کلید و شلوار پدرجون
بعد از خوردن غذا هر چی بهش گفتم صورتتو پاک کن زشت شدی میگفت نه من خوشگلم
و حالا اینم از فسقل خان
فقط من موندم این خان دایی چی با خودش فکر کرده که رفته کنار این فسقل خان عکس گرفته!!!!! مثلا میخوای بگی فسقل شبیه توئه؟؟؟
نیست خیلی زشتی، منم این عکستو میگذارم که قیافت معلوم نیست. اینجوری خوشگلیه فسقل هدر نمیره
فسقل خان پسره اونوقت من نمیدونم چرا مامان دهقانی نصفه وسایلشو آبی گرفته نصفه دیگه رو صورتی!!!!!! خو اینجوری بچم دچار بحران شخصیتی میشه. همشم که دایی رسول جلو چشمشه بچم توهمی شده. خدایاااااااا خودت به داد بچم برس