ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ریحانه و مداد شانسی

1391/9/24 0:17
نویسنده : خاله مرمر
416 بازدید
اشتراک گذاری

 1391/9/21

غروب منو بابایی ریحان و دایی مجتبی رفتیم بازار که دایی واسه خودش بافت بخره. قرار بود مامانی و ریحان هم بیان اما چون ریحان خواب بود دیگه نیومدن. بعد از خرید زنگ زدم به مامانی و گفتم لباس بپوش میامیم دنبالت که شام بریم خونه ما. امروز واسه جیگرم 4تا بسته شوکو رول خریدم و یه دونه شانسی شکل مداد. وقتی ریحان اومد تو ماشین شانسی رو بردم جلوش که ریحان با دیدن مداد به اون گندگی چشماش گرد شد. بعدشم دو تا بسته از اون شوکو ها رو با کمک هم خوردیم. مامانی هم بهمون کاپ کورن داد. ریحان با دیدن کاپ کورن میگفت خاله مرضی پاک کن. آخ جون پاک کن

دیگه تا بریم خونه مادرجون هوا بارونی شده بود. از اونجایی که بنده عزممو جزم کردم که ریحان رو مطرب بار بیارم خخخخخ امروز با هم ترانه سوسن خانم رو تمرین کردیم. البته این مدلیشو:

_ ریحان خانم چشم عسلی ابرو کمون ریحان خانم

_ بله

_ میخوام بیام در خونتون

_ نه

حرف بزنم با باباتون

_ نه

_ بگم شدم عاشق دخترتون

_ نه

_ میخوام بیام خواستگاری

_ نه

_ نگو نه نگو نمیشه

_ نه نمیشه

_ این دل من عاشقته

_ نیست

_ عاشقترم میشه

_ نه نمیشه  

تمام این نه و نمیشه ها رو ریحان میگفت. 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رضوان مامان رادین
22 آذر 91 10:47
وای چه مداد شانسی بانمکی.... رادینم عاشق شعر خوندنه.ما هم داریم تمرین میکنیم
خاله حلیمه
22 آذر 91 18:18
فدادترم بشم که ناز میرقصه میدونممنم مدادشانسی میخوام خاله مرمر میخوام واسه منم میخری؟

خاله جان زشته، حالا دیگه باید واسه نوه ات از اینا بخری. سنی ازت گذشته. قباحت داره. چه جلافتا
خاله حلیمه
23 آذر 91 13:41
خاله مرمر مگه من دل ندارم اصلانم زشت نیستصدبارمیگم سن منو نگو


خاله من کی گفتم شما با مادربزرگ من همکلاس بودی؟لال بشم اگه چیزی بگم. تو که منو میشناسی هیچ وقت سنتو لو نمیدمو نمیگم واسه چه قرنی هستی