ریحانه و مداد شانسی
1391/9/21
غروب منو بابایی ریحان و دایی مجتبی رفتیم بازار که دایی واسه خودش بافت بخره. قرار بود مامانی و ریحان هم بیان اما چون ریحان خواب بود دیگه نیومدن. بعد از خرید زنگ زدم به مامانی و گفتم لباس بپوش میامیم دنبالت که شام بریم خونه ما. امروز واسه جیگرم 4تا بسته شوکو رول خریدم و یه دونه شانسی شکل مداد. وقتی ریحان اومد تو ماشین شانسی رو بردم جلوش که ریحان با دیدن مداد به اون گندگی چشماش گرد شد. بعدشم دو تا بسته از اون شوکو ها رو با کمک هم خوردیم. مامانی هم بهمون کاپ کورن داد. ریحان با دیدن کاپ کورن میگفت خاله مرضی پاک کن. آخ جون پاک کن
دیگه تا بریم خونه مادرجون هوا بارونی شده بود. از اونجایی که بنده عزممو جزم کردم که ریحان رو مطرب بار بیارم خخخخخ امروز با هم ترانه سوسن خانم رو تمرین کردیم. البته این مدلیشو:
_ ریحان خانم چشم عسلی ابرو کمون ریحان خانم
_ بله
_ میخوام بیام در خونتون
_ نه
حرف بزنم با باباتون
_ نه
_ بگم شدم عاشق دخترتون
_ نه
_ میخوام بیام خواستگاری
_ نه
_ نگو نه نگو نمیشه
_ نه نمیشه
_ این دل من عاشقته
_ نیست
_ عاشقترم میشه
_ نه نمیشه
تمام این نه و نمیشه ها رو ریحان میگفت.