ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

جلسه قرآن

1391/9/24 0:18
نویسنده : خاله مرمر
477 بازدید
اشتراک گذاری

1391/9/14

دیشب جلسه قرآن گرفته بودیم. اما این دفعه جلسه قرآنمون فرق داشت به نیت آقاجون بود. آخه هفته پیش شب دوشنبه ساعت 12 شب آقاجون حالش بد شد و بردیمش بیمارستان

مامانی ریحان خورشت رو خونه خودش درست کرد و من فقط خونه رو تمیز کردمو خریدا رو انجام دادم. غروب همراه مادرجون و پدرجون رفته بودیم بازار خرید که مامانی ریحان زنگ زد و گفت بیاید دنبالم غذاها رو بیاریم خونه. ما هم زودی رفتیم دنبالش. وقتی منو پدرجون رفتیم داخل دیدم مامانی ریحان صورتش رنگ پریده است و معلوم بود یه چیزی شده اما جلو پدرجون چیزی نپرسیدمو به روی خودم نیاوردم. ریحان هم که خواب بود به زحمت بیدارش کردیمو لباس تنش کردیم. وقتی پدرجون غذاها رو برد پایین مامانی ریحان گفت آقاجون ریحان حالش بد شده و بردنش بیمارستان الانم بابایی ریحان اونجاست. مامانی بیچاره گریه اش گرفت و میگفت دیگه طاقت چیزی رو ندارم. خدا کنه چیزیش نباشه.

وقتی اومدیم تو ماشین چیزی نگفتیم. وقتی مامانی به دایی مجتبی زنگ زد تا از حال آقاجون با خبر بشه مادرجون و پدرجون قضیه رو فهمیدن. خیلی ناراحت شدیم.

زودی رفتیم خونه و مامانی و مادرجون و پدرجون نمازشونو خوندن و با ریحان رفتن بیمارستان عیادت آقاجون. 2 ساعت بعد که برگشتن گفتن الان حالش خوبه اما دکتر گفته بهتره بستری بشه و دو روز بمونه تا ازش آزمایش بگیرن. یه کمی دستاش بی حس بود.

بابایی هم آخرای مراسم بود که رسید خونه. خدا کنه آقاجون ریحان زودتر حالش خوب بشه و دیگه بلایا ازمون دور بشه.

ریحان دیشب رفته بود بالا و پیش بابایی بود اما انگاری اذیت میکرد بابایی ریحان رو تحویل ما داد. جیگرم وقتی خوابش میگیره خیلی اذیت میکنه. دیشبم همینطور بود کم کم داشت خوابش میبرد اما یهو پرید گفت میخوام برم بابایی منم زودی در رو قفل کردم وقتی ریحان یدد در رو قفل کردم زد زیر گریه و گفت میخوام برم بابایی. در رو قفل نکن.

خیلی گریه کرد. آخرشم بغلش کردمو یه کم آروم شد. اینم از جیگرم با چشمهای پر از اشک

1

1

دیشب موقع چای خوردن یهو جیگرم گیر داد که روسری میخوام آخرشم شال منو گرفت و سرش کرد بعدم مثل حاج خانما اومد پیشمون نشست، اینجا هم زندایی داشت زانوهای خودشو ماساژ میداد، ریحانه هم ادای زندایی رو در میاورد

1

1

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان همای مسیحا جونی
14 آذر 91 11:56
ای جان. فدای چشماش. ایشالا همیشه بخنده . بوس. راستی مامان مهربون مسیحا من توی یه مسابقه شرکت کرده اگه دوست دارین به این آدرس برین و مسیحارو با کد 95 انتخاب کنین و پایین صفحه "رای دهید" رو کلیک کنین. ممنون از محبتت. و بوس واسه نی نی نازت. http://form.jotform.me/form/23211460349446
مامان آیلین
14 آذر 91 12:15
سلام دوست خوبم. دخترم توی مسابقه عکس روی مجله شهرزاد شرکت کرده . لطفا کد 193 رو به شماره 20009592 پیامک کنید. از لطفتون ممنونم.
رضوان مامان رادین
14 آذر 91 12:24
ان شاا.. آقاجون ریحانه جون زودی خوب بشن. الهی عزیزم با اون اشکهای نازت.دیگه گریه نکنی خاله
خاله حلیمه
14 آذر 91 19:49
فدا چشاش بشم خاله مرمر گریه دترمو درآوردیایشالله پدربزرگ ریحانه حالش خوب بشه
دایی رسول
14 آذر 91 21:54
این چه خاله ای هست که دائم اشک جیگرمو در میاره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به اینم میگن خاله؟؟؟؟؟ خاله باید برا جیگرش چوب شور بخره نه اینکه اشکاشو در بیاره.